فیک جونگ کوک The red line of love خط قرمز عشق پارت ۱۵

♧{Jinkook}♤
¹⁵ *باز شدن در و پرت شدن شخصی به داخل همزمان شد...با دیدن طرف خشم تمام تنم رو گرفت* +ارباب لطفا ولم کنید *ارباب خواست چی ...
¹⁵ *باز شدن در و پرت شدن شخصی به داخل همزمان شد...با دیدن طرف خشم تمام تنم رو گرفت* +ارباب لطفا ولم کنید *ارباب خواست چیزی بگه که با دیدن صورت قرمزم دهنش بسته شد بدون حرف ولم کرد که هجوم بردم سمت شیون و تو یه وجبیش وایسادم انگشتمو به سینش کوبیدم که یه قدم به عقب رفت* +ببین دختر جون من نمیدونم چه هیزم تری بهت فروختم که داری این کارو میکنی ارباب رو دوس داری درست یه قرارایی قبلا بین تو و ارباب بود درست قرار بود باهم زندگی کنید درست قرار بود بشی مادر بچه هاش درست ولی اینکه قراراتون بهم خورده تقصیر من نیست گوش کن چی میگم الان من کنار اربابم قراره بشم همدمش کسی که تو سختی ها کنارشه کسی که قراره بچه هاشو بزرگ کنه کلا ارباب ماله منه پس فک نکن اون پدر زاقارتیم میتونه کاری واست بکنه اون بخواد هم من نمیذارم اصلا چرا من فک کردی ارباب میذاره برم اونقد عاشق هم هستیم که نتونیم دوری همو تحمل کنیم پس اینو اویزه گوشت کننننن اربابببب مالههه منــ... *با سیلی که تو گوشم خورد حرف تو دهنم ماسید اون دختره منو زد؟؟؟ باچشمای اشکی و پر از نفرت نگاهی بهش انداختم که تو کسری از ثانیه ارباب رو دیدم که به سمتش هجوم برد و همچین سیلی بهش زد که من بجاش دردم اومد موهاشو گرفت و کشید و تو صورتش داد زد* _تو چه غلطی کردی هااااان فکر کردی یونا بی صاحبه که تا دلت خواست روش دست بلند کنی اینو خوب گوش کن شیون به من هیچ ربطی نداره قبلا چه اتفاقاتی افتاده ولی اینو بدون که من عاشقانه یونا دوس دارم و یه تار موشو به صدتای دخترای هرزه ای مثل تو نمیدم این اخرین بارته نزدیک یونا میبینمت وگرنه همینجا چالت میکنم فهمیدیییییی؟؟ *بعد حرفش پرتش کرد بیرون اتاق و درو رو صورت متعجبش بست با صدای در به خودم اومدم چی میشد این حرفارو از ته دلش میزد؟؟ نگاهی به ارباب انداختم که از عصبانیت نفس نفس میزد بی اختیار رفتم سمتش و تو یه تصمیم انی بغلش کردم اینقد محکم فشارش میدادم که صدای اخش بلند شد توجهی نکردم که دستاشو دورم حلقه کرد و سرشو تو گردنم فرو برد عمیق بوسید زمزمه اش زیر گوشم بلند شد* _نمیدونستم خانمم از این حرفا هم بلده *با لفظ خانمم گونه هام گل انداخت * +ببخشید زیاده روی کردم *دستاشو از دورم باز کرد و دستشو رو گونه ای که شیون بهم سیلی زده بود گذاشت اخماش تو هم رفت و با لحنی که بشدت ازش میترسم لب زد * _اصلا هم زیاده روی نکردی حقش بود همینجا چالش کنم دختره هرزه *خولستم چیزی بگم که با معلق شدنم جیغی کشیدم و چشمامو روهم فشار دادم و دستامو به نزدیکترین چیزی که نزدیکم بود چنگ زدم لای چشمامو باز کردم که صورت ارباب رو تو یه سانتی صورتم دیدم هوا گرمه یا من گرمم شده؟؟ اب دهنشو قورت داد* _شیطونی بسه بریم به کارامون برسیم *بعد حرفش راه افتاد به سمت اتاق خوابمون و درو با پاش باز کرد و مستقیم به سمت حموم رفت منو گذاشت زمین و رفت اب رو باز کرد تا وان پر بشه برگشت سمتم و بند ربدو شاممو باز کرد میخواست از تنم در بیاره که خجالت زده خواستم دستشو پس بزنم که سریع از تنم در اورد و با چشمای شیطون و لبخند مزموز بهم خیره شد سرمو انداختم پایین که ارباب ربدو شام خودشو هم دراورد و بغلم کرد و تو وان گذاشت خودشم پشتم نشست دستشو رو شکمم گذاشت و منو به خودش چسبوند دستشو نوازش وار رو شکمم کشید که ناخداگاه سرمو به سینش تکیه دادم و چشمامو بستم سکوت لذت بخشی بود که با صدای شیطون ارباب شکسته شد* _دوس داری یه بچه بکارم تو دلت هووم؟؟ *خشکم زد منظورش چی بود هنوز درگیر حرفش بودم که دستشو گذاشت رو پوصیم* _سکوت به معنی رضایته... = ️ ️ ️ ️

همه توضیحات ...