داستان «اکوان دیو»_ شاهنامه فردوسی - قسمت بیست و هشتم

13,257 بازدید
بیشتر
Amreji
Amreji
داستان اِکوان دیو در ابتدای این داستان فردوسی به نکات جالبی اشاره میکنه. فردوسی به مخاطب میگه بسیاری از اینگونه داستان ها با جها ...
داستان اِکوان دیو در ابتدای این داستان فردوسی به نکات جالبی اشاره میکنه. فردوسی به مخاطب میگه بسیاری از اینگونه داستان ها با جهان واقعی هماهنگ نیست و بر گرفته از تخیله و اشاره به اتفاقات ماورا الطبیعه داره. مشابه همین نکات رو ما در شاهنامه ابو منصوری هم مشاهده میکنیم. فردوسی اعتقاد داره در اینگونه داستان ها نکات بسیار ظریفی و معنای خاصی نهفته است که خواننده باید این راز و رمز ها رو کشف کنه تا به معنای واقعی داستان پی ببره اگر خواننده فقط ظاهر داستان رو ببینه و بعد هم بگه با عقل جور در نمیاد هیچوقت نمیتونه به معنای واقعی داستان پی ببره. بنابراین باید راز و رمز های داستان کشف بشه و ببینیم هر یک از موجودات ماوراء الطبیعه نماد چه چیز هایی هستند. در ادامه فردوسی فیلسوفان مادی گرا رو نقد میکنه و میگه تمامی موجودات باید به ایزد منان ایمان داشته باشند. اما از همه جالب تر نظر شخصی فردوسی در مورد این داسته. فردوسی خودش هم چندان از این داستان لذت نمیبره اما راه و رسم امانت داری رو حفظ میکنه و طبق گفته دهقان پیر داستان کهن ایرانی رو به نظم در میاره. داستان اکوان دیو: پس از پیروزی های رستم و یارانش در برابر سپاهیان چین، توران و هند و هنر نمایی های دلاوران ایرانی در مقابل بیگانگان، جهان اندکی آرام گرفت و شاه کیخسرو با درباریان به شادی و میگساری پرداختند. رستم هم به سیستان بر گشته بود و روزگار خود را در سیستان میگذروند. روزی شاه کیخسرو به همراه بزرگان و ناموران همچون گودرز و گیو و گستهم و گرگین و زنگه شاوران و سایر سالار در نغه سرایی و بزم شاهانه بودند. در همین حال بود که چوپان دربار با ناراحتی وارد مجلس شد. چوپان رو شاه کرد و گفت: مدتیه که یک حیوان وحشی شبیه به یک گور خر به گله اسب های شاهنشاه حمله ور میشه و اسب ها رو میکشه. شاه فهمیده بود که این حیوان پلید در اصل یک اهریمن بد سیرته که خودش رو به شکل یک موجود وحشتناک در آورده. شاه در آن مجلس هیچکدام از بزرگان رو برای مبارزه با این اهریمن بد سیرت مناسب نمیدونه. در این حال به یاد رستم می افته. نامه ای برای رستم مینوسه و ازش میخواد پایتخت بیاد. رستم به پایتخت میاد و شاه داستان اهریمن بد ذات رو با رستم در میان میگذاره. رستم فردای آن روز سوار بر رخش به چراگاه میره تا گور رو پیدا کنه. سه شبانه روز در همن اطراف کمین میکنه اما چیزی نمیبینه. روز چهارم از دور دست یک اسبی بلند بالا میبینه که مشابه اش رو تا به حال ندیده بود. شکی در دل نداشت که این اسب همان اهریمنه. قصد میکنه اسب رو بکشه اما نظرش عوض میشه و میگه بهتره اسب رو در بند کنم و زنده تحویل شاه بدم. طناب در دست میگیره اما همینکه طناب رو به سمت اسب پرتاب میکنه، اسب نا پدید میشه. رستم اطمینان حاصل میکنه که این اسب همان اِکوان دیوه که قبلتر داستان هایی در موردش شنیده بود. از خودش ناراحت میشه که چرا همون دفعه اول این دیو رو نکشت. مدتی بعد اسب دوباره ظاهر شد، این بار رستم قصد کشتن اسب رو داشت تیری در مکان گذاشت اما همینکه خواست تیر رو رها کنه دوباره اسب ناپدید شد. رستم یک شبانه روز در جست و جوی اسب بود و در نهایت خسته میشه و تصمیم میگیره اندکی استراحت کنه. رستم زین از روی رخش بر میداره و رخش رو در چراگاه آزاد میذاره. خودش هم بر روی زمین گلیمی پهن میکنه و مشغول استراحت میشه. هنگامیکه رستم به خواب رفت دوباره دیو ظاهر شد. دیو اطراف زمینی که رستم بر روی آن خوابیده بود رو کند و آن رو به هوا بلند کرد. رستم از خواب بیدار شد و دید از زمین فاصله گرفته و اسیر دست دیو شده بسیار ناراحت شد چون در اون حالت نمیتونست قدرتنمایی کنه و خودش رو از بند دیو آزاد کنه. رستم با خودش گفت: الانه که دیو من رو بکشه. بعد هم افراسیاب دوباره لشکر کشی میکنه و ایران رو نابود میکنه. در همین افکار بود و جست و خیز میکرد که دیو متوجه بیدار شدن رستم شد. دیو فریادی بر سر رستم کشید و گفت: ای خیره سر خودت انتخاب کن. مرگت چطور باشه؟ در دریا بندازمت یا در کوهستان؟ رستم فهیمد دیو نقشه ای داره و هر چه رستم بگه دیو بر عکسش رو انجام میده به همین دلیل به دیو گفت: بزرگان چین گفتند اگر فردی در دریا بمیرد رستگار نمیشود پس مرا در کوهستان بنداز تا با شیران و پنلگان درگیر شوم و مانند یک پهلوان واقعی بمیرم. دیو عکس خواسته رستم را انجام داد و او را در دریا انداخت. رستم در دریا خنجر در دست گرفت با یک دست شنا میکرد و با خنجری که در دست دیگرش داشت ماهی های وحشی رو از خودش دور میکرد.

همه توضیحات ...