هوشنگ ابتهاج سايه- شعر بوسه

کِلک
کِلک
گفتمش: ـ «اما دل من می‌تپید. گوش کُن اینک صدای پای دوست!» گفت: ـ «ای افسوس! در این دام مرگ باز صید تازه&z ...
گفتمش: ـ «اما دل من می‌تپید. گوش کُن اینک صدای پای دوست!» گفت: ـ «ای افسوس! در این دام مرگ باز صید تازه‌ای را می‌برند، این صدای پای اوست . . .» گریه‌ای افتاد در من بی‌امان. در میان اشک‌ها، پرسیدمش: ـ «خوش‌ترین لبخند چیست؟» شعله‌ای در چشم تاریکش شکفت، جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند، گفت: ـ «لبخندی که عشق سربلند وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند!» من زجا برخاستم، بوسیدمش. #هوشنگ_ابتهاج آینه در آینه

همه توضیحات ...