(فیک) پسرای با استعداد کی پاپ پارت5 (کپ)

#I_Love_U #part 5 تهیونگ با دیدن کوکی، سریع دوید و کمرشو گرفت و از پنجره دورش کرد! کوکی با حالت عصبی گفت: یاااااا چکار میکنی؟ بع ...
#I_Love_U #part 5 تهیونگ با دیدن کوکی، سریع دوید و کمرشو گرفت و از پنجره دورش کرد! کوکی با حالت عصبی گفت: یاااااا چکار میکنی؟ بعد از کمی فکر کردن، لبشو گزید و روی تخت نشست. تهیونگ نفس عمیقی کشید و گفت: من باید بپرسم. نمیگی یهو از اون پنجره به اون بزرگی می افتی پایین؟ نصفه جونم کردی! کوکی آهی کشید و گفت: اخه هیچ کس، هیچی بمن نمیگه! تا میام سوال هم بپرسم، یا لبتونو میگزید یا با چشماتون بهم میفهمونید که باید ساکت باشم! خب منم دیگه خسته شدم از این بلاتکلیفی! - میخوای من بهت بگم؟ کوکی روی تخت نشست و بت سرش تایید کرد. تهیونگ، روبروی چشمای مشتاق کوکی، روی تختش نشست و گفت: خب، راستشو بخوای، رابطه جیمین و شوگا اونطوری نیست که تو فکر میکنی. چشمای کوکی، کاملا واضح درشت شد! تهیونگ: خب... شوگا عاشق جیمینه و جیمین هم عاشق شوگا بود. یعنی بهتره بگم هست. کوکی: چ...چی؟ شو...شوگا و جیمین گ..گی ان؟ تهیونگ سرشو تکون داد و گفت: جیمین و شوگا، یک ماه باهم بودند. از ته دل عاشق هم بودند و حتی بدون هم‌نفس کشیدن براشون سخت میشد! اما شوگا مجبور میشه از کره بره. جیمین هرشب به شوگا زنگ میزد یا براش ایمیل میفرستاد ولی بعد از یکماه، جیمین هرکاری کرد، دیگه شوگا جوابشو نداد. جیمین اونقدر به شوگا وابسته بود که قید همه رو زد و یکبار خودکشی کرد که من رسیدم و نجاتش دادم. کوکی: تو...تو چی میگی؟ مگه ممکنه آدم عاشق یکنفر شبیه‌ خودش بشه؟ تهیونگ: خب، اینم یکجور عشقه. کوکی: ولی یکروز از هم خسته میشن! تهیونگ: اگه واقعا عاشق باشن، هرگز این اتفاق نمی افته. کوکی: پس اینجوری که میگی، جیمین کاملا حق داره با شوگا اینجوری رفتار کنه! تهیونگ: اما اون دیگه خیلی داره کشش میده! من شاهد اشکای هردوشون بودم و میدونم شوگا هم اندازه جیمین عذاب کشیده، فقط جیمین یکم دیوونه بازی هم چاشنی کار کرده! کوکی سرش رو خاروند و گفت: گیج شدم! دیگه مخم کار نمیکنه. باید یکم بخوابم تا باهاش کنار بیام تا شاید بتونم به رابطشون کمک کنم. تهیونگ لبخند زد و لامپو خاموش کرد. ____سه روز بعد_________ تهیونگ: جیمیننننننن اون کنترلو بده من! جیمین بی تفاوت، از کنارش رد شد و گفت: مگه چلاغی؟ پاشو برش دار! تهیونگ سرشو برگردوند و کنترلو جلوی صورتش دید. کوکی: چیه؟ مگه نمیخواستیش؟ تهیونگ: اونو کاری ندارم.چرا سویشرت پوشیدی؟ - داره بارون میاد. میخوام برم بیرون! رفت سمت درو با یک حرکت، درو بست! دو ساعت بعد: تهیونگ، بعد از رفتن کوکی، مشغول قدم رو زدن و غر زدن شده بود! - اهههههه‌ کجا رفت این دیوونه؟ دوساعت بیشتره که‌ رفته! شوگا ریز خندید و گفت: تهیونگا، اون الان ۱۸ سالشه! خوب میتونه از خودش مراقبت کنه. بعدش، تو چته؟ نکنه عاش... با صدای باز شدن در، دیگه حرفی نزد. تهیونگ، سریع سمت در رفت و گفت: یااااااا چقدر دیر کردی؟ از سویشرت طوسی جانگکوک، آب میچکید! دستشو توی موهای خیسش کشید و گفت: واقعا؟ ولی هرچی باشه قدم زدن زیر بارون خیلی کیف میده. تهیونگ، دنبال جانگکوک، سمت اتاقشون تو طبقه بالا رفت و وقتی کوکی درو بست فهمید دیگه‌ نمیتونه داخل بره! واسه همین الاف داشت رو راهرو قدم میزد که صدایی که از اتاق جیمین و شوگا اومد، توجهشو جلب کرد! شوگا که پایین بود و جیمین هم بندرت پیش میومد که دو کلمه حرف بزنه! از روی فضولی، رفت سمت اتاق و فال گوش ایستاد: - عزیز دلم حالا اخماتو باز کن! میدونم از پشت تلفن هم اخم کردی! از اون اخمایی که‌ من دوست دارم! - تو نفس منی! باشه عشقم. بای بای. شب خوب بخوابی! مونده بود بره داخل اتاق ، یا کلا بره! چشماش دیگه حدی برای بزرگ شدن نداشت! با خودش گفت: نه! جیمین هرگز! اون‌هیچ وقت دوست دختر پیدا نکرده. اون...اون هرچقدر هم که ناراحت و عصبانی باشه، به شوگا خیانت نمیکنه! وقتی یکم به‌خودش اومد از در دور شد. من به عنوان یک‌ جیمین لاور، واقعا نمیدونم‌ چی‌ بگم! چرا آخه؟ بیچاره شوگا! اگه بفهمه داغون میشه! آخییییی نظر فراموش نشه

همه توضیحات ...