(فیک) پسرای با استعداد کی پاپ پارت41 (کپ)

#I_Love_U #part 41 از دید تهیونگ: ظهر شده‌ بود... نور آفتاب قشنگ توی اتاق بود... کنارش نشسته بودم و خیره نگاهش میکردم. از کما در اومده بود، اتاقش رو هم عوض کرده بودن... بعد از دیدن من، ضربان فلبش بالا رفته بود، واسه همین بهش آرامبخش زده بودن. خواب خواب بود... یاد صبح افتادم که چجوری با تعجب به دورو برش نگاه میکرد... ناخوداگاه لبخندی زدم. حالا فقط ی چیز مونده بود... «چجوری دوباره دلشو به‌ دست بیارم؟» «امکان داره دوباره‌ منو ببخشه؟ حرفامو بازم باور میکنه؟» در اتاق آروم باز شد. -: تهیونگ؟ نگاهمو از کوکی گرفتم. -: بله هیونگ؟ -: جین و نامجون دارن از آمریکا برمیگردن. امروز عصر میرسن سئول‌. ما میریم یکم‌خونه رو مرتب کنیم. هر چی شد خبر بده. باشه؟ سرتکون دادم. شوگا آروم در اتاقو بست و رفت. دوباره به صندلی تکیه زدم. دستمو تو دست کوکی قفل کردمو چشمامو بستم. میخواستم به چطوری قانع کردنش فکر کنم... __________ از دید کوکی: آروم چشمامو باز کردم و اولین چیزی که دیدم، نگاه خیره تهیونگ به صورتم بود! آروم از روی صندلیش بلند شد. -: خوبی؟ -: آ...آره...( چشمامو بستم) چرا اینجایی؟ برو! -: چ... چی؟ بغضم گرفته بود. -: بهت گفتم برو! -: نمیخوام. دیگه نمیخوام از پیشت برم!... من بخاطر تو برگشتم! فقط بخاطر تو... بخاطر خنده هات... بخاطر چشمات... بخاطر صدات... بخاطر عشقمون... زدم توی حرفش. -: تو که ی بار رفتی. الانم برو. برگرد همونجایی که بودی. شوکه گفت: یعنی تو...تو دلت برام‌تنگ نشده بود؟ دیگه تحملم تموم شد. چشمامو باز کردم و همینطور که اشکام روی گونهام میریخت گفتم: چرا رفتی؟... چرا ی بارم بهم ی خبر از خودت ندادی؟؟؟ چرا ولم کردی؟؟ هاااا؟؟؟ سرشو انداخته بود پایین. قطره های اشکش روی دستم میریخت... دستمو از توی دستش بیرون کشیدم، ولی بخاطر سوزن سرم، خیلی دردم گرفت! آخ اهسته ای گفتم. اشکامو با دست دیگم پاک کردم و گفتم: ول کردن من اینقدر برات راحته؟ عادت کردی پسم بزنی. مگه‌نه؟ تهیونگ: م...من مجبور شدم. -: نمیخوام ی کلمه هم بشنوم. فقط برو... میخوام فراموشت کنم... خدایی دیگه داره زیاده روی میکنه.... خو حالا که برگشته پیشش داره ناز میکنه ولی هرکی هم جای کوکی بود همینکارو میکرد بنظرم... بدجنسم خودتونین نظر فراموش نشه