فیک جونگ کوک The red line of love خط قرمز عشق پارت ۱۷

♧{Jinkook}♤
هر دقیقه یکی کامنت میزاره . اروم باشید . میخواستم فردا بزارم که دهنم سرویس شد . الان میزارم . ¹⁷ *یا خدا اینو کجا دلم ...
هر دقیقه یکی کامنت میزاره . اروم باشید . میخواستم فردا بزارم که دهنم سرویس شد . الان میزارم . ¹⁷ *یا خدا اینو کجا دلم بذارم خاستم دهن باز کنم که با صدا و حرف ارباب فقط دلم میخواست محو شم* _تو تخت باهم اشنا شدیم مامان جان *مادرش گنگ داشت نگاهمون میکرد نگاهمو به ارباب دادم و واسش خط و نشون کشیدم ولی اون بدتر تازه شروع کرده بود* _اینجوری نگام نکنین حرفم واضح بود تو ت خ ت ب ا ه مـ... *خواست ادامه بده که سریع دستمو رو دهنش گذاشتم که خنده مادر ارباب رف هوا از خجالت دلم میخواست زمین دهن باز کنه برم توش * اخ خدا بگم چیکارتون کنه بعدشم مادر اینقد عروس گلمو اذیت نکن _مادر متوجهید از وقتی زن کردم توجهتون بهم کم شده *بعد حرفش مثل بچه ها لبشو اویزون کرد که دلم میخواست یه گازی اساسی از او لبا...خاک تو سرت الان چه وقت فکر کردن به ایناست نمیدونم وقد تو فکر بودم که با دستی که جلوم تکون خورد به خودم اومدم * _کجا سیر میکنی +ببخشید تو فکر بودم حالا تو چه فکری بودی _حتما تو بچمون *دیگه طاقتم تموم شد و افتادم دنبالش اونم با خنده پرید اونور میز و فرار کرد حالا اون بدو من بدو مثل دوتا بچه داشتیم دنبال هم میکردیم دیگه خبری از اون ارباب خشن و سرد نبود رف تو حیاط که دنبالش رفتم یه دفه وایساد چون با سرعت میدوییدم نتونستم وایسم از پشت بهش خوردم که هردو پرت شدیم تو استخر شنا بلد نبودم دیگه داشتم نفس کم می اوردم که دستی دور کمرم پیچید و کشیدتم بالا دستمو دور گردنش حلقه کردم و سعی کردم نفس هامو درست کنم سرمو بلند کردم که با چشمای نگران ارباب مواجه شدم خیره به چشمام لب زد* _خوبی *سرمو به نشونه اره تکون دادم که نفسشو نامحسوس بیرون داد موهاش خیس شده بود و صورتشو پوشونده بود بی اختیار دستمو رو صورتش گذاشتم و موهاشو کنار زدم کنار پیشونیش قرمز شده بود معلوم بود ضربه دیده دستمو اروم کشیدم روش که اخمای ارباب درهم شد معلوم بود درد داره* +درد داره؟؟ *جوابی ازش نشنیدم نگاهمو به چشماش دادم که تو یه حرکت لبامو شکار کرد دستمو دور گردنش محکم تر کردم که زیر رونامو گرفت بلندم کرد پاهامو دور کمرش حلقه کردم و با شدت بیشتری بوسیدمش نمیدونم چرا ولی دلم میخواد تا میتونم ببوسمش یه حسی بهم میگفت تا خیلی وقت نه نمیتونم ببوسمش نه میتونم ببینمش بعد چند دیقه با کم اوردن نفس از هم جدا شدیم تو چشاش زل زدم که بازم شیطنت قبلی توش بود دوماهی از وقتی اومدم اینجا میگذره هر روز ارباب باهام مهربون تر میشد ولی بعضی وقتا واقعا ترسناک میشه مخصوصا با اون اخم مخصوص به خودش* *با داغ شدن لبام از فکر اومدم بیرون ارباب خواست چیزی بگه که با صدای مادر ارباب نفسشو کلافه بیرون داد به کلافگیش خندیدم که سرشو تهدید وار برام تکون داد* بیا وقتی میگم مزاحمم میگین نه *همینطور که تو بغل ارباب بودم از اب اومد بیرون خواستم از بغلش بیام پایین که محکمتر منو گرفت و به سمت عمارت حرکت کرد* _خب مادر جان من نمیتونم خودمو در برار عروستون کنترل کنم بعد نگین فلان و.... *با جیغی که زدم حرفش نصفه موند و شلیک خنده های ارباب و مادرش رف هوا واقعا این پسر چه رویی داشت اینطوری حرف میزد* اینقد حرص نخور عروس گلم کوک همینه باید تحملش کنی _والا مادر من دارم تحملش میکنم اون که هر روز داره واسم ناز میکنه و.... *وقتی دیدم اومدیم داخل و مادر ارباب دیدی بهمون نداره تو یه حرکت ناگهانی لبامو کوبوندم رو لباش که کرف تو دهنش ماسید با تجزیه و تحلیل کاری که کردم سریع ازش جدا شدم چشاش نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون منم از فرصت استفاده کردم سریع از تو بغلش اومدم پایین و دوییدم تو اتاق درو بستم بهش تکیه دادم خدایا این چه کاری بود کردم با احساس سنگینی نگاهی سرمو بلند کردم که...* = # در _ خماری _ بمانید ️ ️

همه توضیحات ...