(فیک) پسرای با استعداد کی پاپ پارت4 (کپ)

#I_Love_U #part 4 ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه صبح بود و همه توی ماشین جین نشسته بودند و به عمارت بزرگ روبروشون نگاه میکردند. جین: اههم اههم ...
#I_Love_U #part 4 ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه صبح بود و همه توی ماشین جین نشسته بودند و به عمارت بزرگ روبروشون نگاه میکردند. جین: اههم اههم، میگم پسرا نمیخواید بریم داخل؟ کوکی، سریع کیفشو برداشت و از ماشین دراومد و رفت سمت در ایستاد.واقعا بودن این پسر، تو اون جمع ساکت و افسرده لازم بود!بعد از اون، تهیونگ و جین سریع از ماشین بیرون اومدند و فقط جیمین و شوگا توی ماشین بودند.شوگا تا اومد حرفی بزنه، جیمین ساکشو از صندلی عقب برداشت و‌ سمت عمارت رفت.به‌ محظ اینکه جین در عمارت رو باز کرد، کوکی دوید داخل و به سمت طبقه بالا حرکت کرد.بلافاصله پشت سرش، تهیونگ رفت داخل. کوکی، تخت سمت راست رو گرفت و تهیونگ، تخت سمت چپ رو.اتاق سوم هم که طبقه پایین بود، مال جین بود. پس فقط میموند یک اتاق برای دونفر!جیمین آروم سمت طبقه بالا رفت بدون توجه به‌اینکه شوگا داره پشت سرش میاد، در اتاقو قبل از ورود شوگا، محکم بست.شوگا پشت در خشک شد!تهیونگ با شنیدن صدای در، از اتاق مشترکش با کوکی بیرون اومد و رفت‌سمت شوگا. در اتاقشونو باز کرد و شوگا رو هل داد داخل و با لبخند، در اتاقو بست.جیمین تخت سمت چپ رو انتخاب کرد و شوگا هم روی تخت سمت راست رفت‌.مثل همیشه شلخته و بهم ریخته، وسایلشو روی تخت انداخت و رفت حموم. شوگا لبخند زد و وقتی فهمید جیمین داخل حمومه و آبو باز کرده، شروع کرد به حرف زدن با خودش و مرتب کردن وسایل جیمین.- اووم، هرچقدر هم که تغیر کرده باشی، این اخلاقتو هنوز داری!یکم مکث کرد و بعد با بغض ادامه داد: یادته میرفتیم و دخترا رو دید میزدیم؟ همشون همیشه جذب تو میشدن نه من! چون...چون تو....تو خیلی جذابی. و بعد صدای هق هقش.تهیونگ پشت در اتاق، دستشو مشت کرده بود و به حرفای شوگا که کاملا خالصانه بود، گوش میداد و اشک‌ میریخت.کوکی از اتاق بیرون اومد و گفت: تهیون...و با دیدن اشک تهیونگ، حرفشو خورد و راهی که اومده بود رو برگشت.جین با صدای بلند گفت: یاااااا پسرا! بیاید غذا بخورین. یک چیزی پختم که انگشتاتون روهم باهاش میخورید.شوگا درو باز کرد و با دیدن تهیونگ، لبشو گزید و بدون گفتن حرفی، سمت طبقه‌پایین رفت.تهیونگ، وارد اتاق شد و دید تمام وسایل جیمین، مرتب و‌ منظم توی کمد و روی پاتختیش چیده شدن و یک دست لباس هم برای جیمین تا شده روی تخت بود.دیگه‌طاقت نداشت بیشتر ببینه! در اتاقو بست و رفت طبقه پایین.جیمین، از حموم بیرون اومد و‌ حوله رو‌ روی موهاش کشید تا خشکشون کنه که با دیدن وسایل مرتب، و یک دست لباسی که براش روی تخت بود،ناخوداگاه لبخند زد.انگار زندگیش برگشته بود! لباسای روی تخت رو پوشید و میخواست برای ناهار، طبقه پایین بره که دفترچه ای که زیر تخت شوگا افتاده بود توجهشو جلب کرد!دستشو برد زیر تخت و دفترچه رو بیرون آورد و توی صفحه اولش، عکس خودش رو دید که زیرش نوشته شده بود: جیمینای من!دفترچه رو تو‌کشوی پاتختیش، توی جعبه یکی از عطراش گذاشت‌.دوباره چهره سردش رو گرفت و رفت سمت آشپزخونه.شوگا با دیدن لباسهای تن جیمین، ناخوداگاه لبخند زد!با خودش گفت: انگار همه چیز داره درست میشه.جیمین سلام کرد و روی میز نشست و مشغول غذا خوردن شد که تهیونگ پرسید: کوکی، تو جین هیونگو از کجا میشناسی؟کوکی، قاشقشو گذاشت توی غذاش و گفت: منم یک مدت کانادا زندگی کردم. اونجا توی دبیرستان، با هیونگ آشنا شدم و دوستای خوبی بودیم تا اینکه‌ من دوباره برگشتم کره.بعد از شام، شوگا از سر میز بلند شد و رفت توی حیاط.کوکی: صب کنین برم ببینم چشه.تهیونگ دستشو گرفت و گفت: نمیخواد بری. بذار تنها باشه.جیمین هم بدون هیچ حرفی، رفت سمت اتاقش.تهیونگ: برم ببینم چشه‌.کوکی، دست تهیونگ رو گرفت و گفت: نمیخواد بری. بذار تنها باشه. و لبخندی از روی شیطنت زد.جین: هردوتون بشینین. خودم میرم پیش شوگا! شماها میزو ظرفارو جمع کنین. شب ارومی بود! اما این آرامش، بدجور قلبشو اذیت میکرد.دلش گریه میخواست اما مگه با گریه کردن درست میشد؟- شب قشنگیه. مگه‌نه؟- اره هیونگ! بیا بشین. جین کنار شوگا نشست و گفت: میدونم چه اتفاقی افتاده. اینم میدونم که میخوای عشق نابود شدتونو دوباره درست کنی و اینم میدونم که چقدر دوسش داری‌.شوگا: هیونگ‌... هیونگ من نمیخواستم ترکش کنم! هیونگ من مجبور شدم! هیونگ جیمین نمیدونه این چند وقت چی بمن گذشته. اون داره هم خودشو عذاب میده و هم منو! هیونگ همش تغصیر منه که اون از شیطنتاش دست کشیده و شده ی تیکه سنگ! هیونگ دلم براش خیلی تنگ شده!!!!جیمین از پنجره فاصله گرفت و خودشو روی تخت انداخت. اونم خیلی دلش برای شکلاتش تنگ شده بود ولی نمیدونست واقعا باید چکار کنه!تهیونگ بعد از شستن ظرفا، رفت طبقه بالا و به‌محض دیدن کوکی، از تعجب چشماش اندازه کاسه شد!کوکی تا کمر از پنجره به بیرون‌خم شده بود و‌داشت یه حرفای شوگا و جین گوش میداد!...

همه توضیحات ...