مرد ناشناس ~ داستانک ترسناک ~ داستانک ~ ساکورا اسکول ~ نائومی ساما
توضیحات :
از کار کردن خسته شدمو تصمیم میگیرم برم خونه. جلوی مترو مرد گدایی رو میبینم ک حرفای نامشخص میزدو با خدش کلنجار میرفت. وقتی ی خانوم میان سال از کنارش رد شد بهش گفت: خوک. با خدم گفتم اون ب مردم فحش میده و انتظار داره بهش پول بدن. وقتی ی دختر نوجوان از کنارش رد شد بهش گفت: برنج. با خدم گفتم شاید زندگی قبلی عادمارو میبینه. وقتی ی مرد جوان خشتیپ از کنارش رد شد بهش گفت: انسان. با خدم گفتم: معلومه ک اون یک انسانه. رفتم کنارش تا ببینم ب من چی میگه. ب من گفت: نان. بهش گفتم: ت زندگی قبلی انسانها رو میبینی درسته؟ و اون گفت: ن. من فقط غذایی ک یک ساعت پیش خوردنو میبینم...
اگ نکته دارکش رو نگرفتین بزارین بگم ک ب اون مرد جوان خشتیپ گفت انسان.. بعله..
منبع : یکی از دوستام :-:
.
.
.
عاپا نپاک الله الله الله
جانم فدای رهبر
این ویدیو تابع قوانین عاپارات است
لطفن از گزارش بی جا بپرهیزید
همه توضیحات ...