پولاد اسماعیلی شروه دشتی
محبت آتشي بر جانم افروخت؛ که تا صبح قيامت بايدم سوخت اي داد!
اي واي عجب پيراهني بهرم بريدن؛ که خياط قيامت بايدش دوخت
روزگار که بايد هم بسوزم هم بسازم داد داد داد!
اي واي نه پا دارم که آيم به سويت؛ نه بال دارم که پروازم به کويت اي دوست!
همه توضیحات ...