کتاب خیلی خواندنی- قصه های من و بابام

تبریز امروز
تبریز امروز
تبریز امروز: روز تعطیل بود و عمه ام به خانه ی ما آمده بود، او شام را آماده کرده بود و پدرم با اشتها و شور و شرق می خواست ؛ آن ...
تبریز امروز: روز تعطیل بود و عمه ام به خانه ی ما آمده بود، او شام را آماده کرده بود و پدرم با اشتها و شور و شرق می خواست ؛ آن را بخورد اما عمه ام از از او خواست تا من را هم سرمیز دعوت کند ، من هم در آن یکی اتاق مشغول مطالعه یک کتاب خیلی جالب بودم و نمی توانستم از آن دست بکشم ! به این خاطر از جلوی کتاب کنار نمی کشیدم ! بابام که دنبال من آمد مجبور شدم سر میز غذا بروم ولی این بار بابام سر سفره غایب بود وقتی دنبال بابام رفتیم این بار بابام بود که آن قدر گرم خواندن کتاب شده بود که غذا و گشنگی را فراموش کرده بود

همه توضیحات ...