شعر دردا و دریغا در وصف غزه ( استاد هوشنگ ابتهاج)
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی است در این سینه که همزاد جهان است
از داد و وداد آنهمه گفتند و نکردند
یا رب ! چــِـقدر فاصله ی دست و زبان است
خون می رود از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو " سایه " که آن گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است
اللهم عجل لولیک الفرج
الهی آمین
همه توضیحات ...