محسن سناسيري شروه دشتي براي پدر
بسوز اي شمع امشب در کنارم؛ که در خاکه همه دارو ندارم
بسوز اي شمع امشب با دلي زار؛ که تو در سوختن هستي وفادار
اي واي بسوز اي دل که آن آرام دل رفت!
عزيز و مونس من زير گل رفت
اي وايي بسوز اي دل غريبي بد بلاييست! بلاي جان من درد جداييست
اي واي عزيز جانم از روزي که مردي؛ دل و جان مرا همراه بردي
بابا جان دم مرگت تماشايت نکردم؛ نگه بر روي زيبايت نکردم
همه توضیحات ...