لجباز پارت ۱۷

Ardya
Ardya
220 بار بازدید - 2 سال پیش - رمان لجباز پارت ۱۷ #لجباز
رمان لجباز پارت ۱۷ #لجباز دیانا: بهترم.... رفتم لباسام عوض کنم که صدای شقایق ارسلان شنیدم ارسلان : ببین منم خوشم نمیاد اینجا باشه یا بیاد اینجا شقایق: دختره هرزه دیانا : فهمیدم که با من هستن رفتم لباسام جمع کردم از اتاق زدم بیرون دیدم کسی نیست منم رفتم بیرون با عمم که قهرم جایی هم ندارم کجا برم رفتم تو پارک نشستم روی صندلی فکر حرفاشون بودم که خوابم برد شقایق: عشقم عشقم ارسلان: چه مرگته شقایق: دیانا نیست حتی ساکش ارسلان: هعی خدا دیوونم کرده شقایق: با هم بریم دنبالش ارسلان: لازم نکرده تو بشین ببینم چی میشه دیانا: یک ساعت گذشت سردم شده بود شدید منم که چیزی نداشتم خدایا وسط تابستون انقدر سرما که دیدم یه ماشین آشنا جلوم موند ارسلان: از خونه زدم بیرون دیدم تو پارک دیانا نشسته با ماشین جلوش موندم ... اینجا چکار می کنی دیانا: بع تو ربطی نداره حالا هم گمشو ارسلان: چیزی شده دیانا: چرا نیومدی بهم بگی ارسلان: چیو دیانا: از خونتون برم بخدا من ناراحت نمیشدم
2 سال پیش در تاریخ 1401/06/19 منتشر شده است.
220 بـار بازدید شده
... بیشتر