صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد

49 بازدید
بیشتر
علیرضا مختارپور قهرودی
علیرضا مختارپور قهرودی
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد دل دیوانهٔ ما را به‌نو در کار می‌آورد من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم که ...
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد دل دیوانهٔ ما را به‌نو در کار می‌آورد من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم ولی می‌ریخت خون و ره بدان هنجار می‌آورد فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشن که روی از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بیگه کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود اگر تسبیح می‌فرمود اگر زنّار می‌آورد عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌آورد عجب می‌داشتم دیشب ز #حافظ جام و پیمانه ولی منعش نمی‌کردم که صوفی‌وار می‌آورد

همه توضیحات ...