متل مشک و موری یا قصه موش و موری

406 بار بازدید - 2 سال پیش - قصه قدیمی لری که همیشه
قصه قدیمی لری که همیشه بزرگان خانواده برای کودکان خود تعریف می کردند. به نام "موش و موری" آورده اند موشی بود و موری که با هم دوست بودند و در جایی با هم زندگی میکردند. یکی از روزها که خیلی گرسنه بودند تصمیم گرفتند یه غذایی پیدا کنند و با هم بخوردند. گشتندو گشتند تا یک "کله پاچه" پیدا کردند. کله پاچه را آوردند خونه و پاک و تمیز کردند و گذاشتن داخل دیگ تا بپزه و بخورن. مور آشپز وقتی دید کله پاچه نیم پز شد و داره آماده میشه موش را فریب میده و میگه هیزمها واسه پخت کله پاچه کم هستند.. موش میگه: چیکار کنیم، مور میگه برو تو جنگل و یه پشته هیزم بردار و بیار تا کله پاچه خوب خوب پخته بشه. موش ساده هم علیرغم گرسنگی میره جنگل و شروع میکنه به جمع آوری هیزم. مور گرسنه قصه ما که حرص و طمع وجودش را پر کرده بود درِ دیگ را باز میکنه که زودتر همه کله پاچه را بخوره در همین حین از بالا می افته داخل دیگ و همراه کله پاچه می پزه. ساعتی گذشت و موش با پشته هیزمش میرسه خونه می بینه در دیگ بازه ولی خبری از دوستش مور نیست! موش خسته و گرسنه میگه تا دوستم مورچه برسه یه تکه کوچکی از کله پاچه بخورم. از بالا داخل دیگ را نگاه می کنه می بینه اِاِاِ مور بی جون و مرده روی آب کله پاچه بالا و پایین میشه شروع کرد به شیون و ناله و ..... نتیجه اخلاقی قصه: اگه مورچه طمع نمی کرد هم سیر میشد و هم به این راحتی جون شیرینش را از دست نمی داد.
2 سال پیش در تاریخ 1401/06/14 منتشر شده است.
406 بـار بازدید شده
... بیشتر