قرائتی / آرزو و امید برنامه درسهایی از قرآن 6 اردیبهشت 1403

107 بازدید
بیشتر
محسن قرائتی
محسن قرائتی
موضوع: آرزو و امید تاریخ پخش: 06/02/1403 عناوین: 1- تلاش انسان‌ها بر اساس امید و آرزو 2- آرزوی زندگی قارونی، آرزویی دست نی ...
موضوع: آرزو و امید تاریخ پخش: 06/02/1403 عناوین: 1- تلاش انسان‌ها بر اساس امید و آرزو 2- آرزوی زندگی قارونی، آرزویی دست نیافتنی 3- خطر دل‌بستن به امور توخالی و پوشالی 4- توقعات نابجا از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله 5- اختیار انسان، در گرو اراده الهی 6- سختی‌ها و مشکلات، اقتضای دنیای مادی 7- صبر و پایداری در مشکلات و مصیبت‌ها اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی خدمت عزیزانی هستیم که در دانشگاه تربیت رجائی، معلّمین آینده‌ی کشورند، موضوع بحثمان آرزو هست. چه بحث مهمّی هست، چون خیلی‌ها در دنیای آرزو زندگی می‌کنند. حدیث داریم اگر آرزو نباشد و امید نباشد، هیچ مادری بچّه‌ی شیرخوارش را شیر نمی‌دهد، می‌گوید: «به من چه؟!»، هیچ کشاورزی بیل دست نمی‌گیرد، می‌گوید: «به من چه؟!». (بحار الأنوار، ج ‏74، ص 173) 1- تلاش انسان‌ها بر اساس امید و آرزو حدیث دیگر، حضرت عیسی علیه‌السلام یک پیرمردی را دید، بیل دستش هست، کشاورزی می‌کند، گفت: «خدایا امید و آرزو را از این مرد بگیر». تا دعا کرد، این بیلش را انداخت، گفت: «به من چه؟! پیر شدم دیگر، مگر چه‌قدر می‌خواهم بخورم؟ مگر چه‌قدر زنده‌ام؟! مگر تا کِی زنده هستم؟!»، رفت خوابید. دومرتبه حضرت عیسی علیه‌السلام گفت که: «خدایا، این را امید را بهش برگردان». می‌گفت تا برگشت سرحال شد، دومرتبه بیل دست گرفت. (بحار الأنوار، ج ‏14، ص 329) این‌که انسان باید امید داشته باشد، منتها این امیدها در و دروازه ندارد، بعضی‌ها در دنیای خیال‌اند. یک کسی، من آخر پنجاه سال هست معلّم هستم، پنجاه سال پیش، کاشان، زمان طاغوت، یک بیست سی تا، چهل پنجاه تا پسرهای سیزده شانزده ساله را جمع کردیم پای تخته سیاه و کلاسداری کردیم. یک نفر گفت: «آقای قرائتی تو خیلی سیاسی هستی»، گفتم: «کجای کار من سیاست هست؟! یک تخته سیاه، یک بیست تا بچّه، کجایش سیاست هست؟! وکیل، وزیر، شهردار می‌خواهیم تعیین کنیم؟!»، گفت: «نه، این بچّه‌ها الآن مرید تو می‌شوند، پنجاه سال دیگر که تاجر بشوند، سهم امام و خمسشان را به تو خواهند داد!» ببین این دیگر مرض مالیخولیاست، این آرزو نیست! می‌گویند یک کسی دامانش را گرفته بود، این‌طوری در خیابان راه می‌رفت. گفتند: «چرا همچین کردی؟!»...

همه توضیحات ...