ناگفته های عصمت وطن پرست، از بستگان یازده جانباخته، در نقد خمینی و رجوی
پادزهر اپوزیسیون: گفتگوی ویژه سیامک نادری با مادر عصمت وطن پرست
عصمت وطن پرست مادری که یازده تن از فرزندان و عزیزان و اعضای خانواده اش جان باخته اند، مادری نجیب و فداکار، مُهر نجیب سکوت سالیان لبانش بافته های رنج و خون و عشق، مهر وعطوفت وجودش باعث میشود ابتدای کلامش را با «مامان...» آغاز کند و با شنیدن این واژه تمام وجودم فرو می ریزد و، لبالب مهرش بر دلم خانه ای می سازد، مادر عصمت زنی با ترکیب توأمان الماس و پرنیان، از « باغبان زندگی» تا « باغبان سوگ» اینک گل های نافسرده طوفان در مقابل من نشسته به گفتگو، با کوله باری بر دوش تحت نام « بازمانده»، بی که رنجهای زندگی مجالی دهد به لیسیدن زخمهای ناتمام روح و تنش.
عصمت وطن پرست حقایق تکان دهنده و ناگفته های هولناک از سرنوشت سیاهی که در تشکیلات فرقه مجاهدین بر سر خود و خانواده و شکنجه های دختر کوچکش پرده برداری می کند، از سال ۵۸ که خانه اش پایگاه مجاهدین در شیراز بود تا سال ۶۰ و حمل سلاح و نارنجک و زندگی در خانه های تیمی ... و جانباختن عزیزان و دوستانش ...زنی که برای مجاهدین آیینه فداکاری بود... تا فرار از ایران و رفتن به کردستان عراق ، اسپانیا و فرانسه تا سوئد؛ سالیان تنها با انگیزه مبارزه و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی تمام هست و نیست و سرمایه زندگیش را در اختیار مجاهدین و رجوی قرار داد، بدون اینکه حتی اطلاع داشته باشد دختر۹ ساله اش که باید تاج سر مجاهدین باشد را در مدرسه و پایگاه های مجاهدین مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار می گیرد، از ظلم و جفاکاری، ناعدالتی و تبعیض بین اعضا و مسئولین مجاهدین، تا دروغ و تبهکاری و النهایه تصمیم به نامه نوشتن به مسعود رجوی و بازگویی حقایق، تماس تلفنی مسعود رجوی با مادر، تا دیدار حضوری با مسعود رجوی و مریم رجوی در پاریس...، دریغ و درد که واکنش رجوی از شنیدن سخنان مادر و طرح ناعدالتی ها... چیزی نبود جز ترک اتاق با حالت قهر وغیض...
تا رزوی که از شکنجه های دخترش و سایر کودکان مطلع شد ...و با خود گفت:« خدایا بدادمان برس، ما به چه جونورهایی کمک کردیم» و اینک تجاربش پادرزهری است برای اپوزیسیون:« ایران ما سوخت دست دوتا کفتار، یکی خمینی یکی رجوی... یعنی مردم ایران اینو بدونید دوباره نسوید نکنه که مجاهدین بیاد برسرشما سینک وار بشه...»
عصمت وطن پرست مادری که یازده تن از فرزندان و عزیزان و اعضای خانواده اش جان باخته اند، مادری نجیب و فداکار، مُهر نجیب سکوت سالیان لبانش بافته های رنج و خون و عشق، مهر وعطوفت وجودش باعث میشود ابتدای کلامش را با «مامان...» آغاز کند و با شنیدن این واژه تمام وجودم فرو می ریزد و، لبالب مهرش بر دلم خانه ای می سازد، مادر عصمت زنی با ترکیب توأمان الماس و پرنیان، از « باغبان زندگی» تا « باغبان سوگ» اینک گل های نافسرده طوفان در مقابل من نشسته به گفتگو، با کوله باری بر دوش تحت نام « بازمانده»، بی که رنجهای زندگی مجالی دهد به لیسیدن زخمهای ناتمام روح و تنش.
عصمت وطن پرست حقایق تکان دهنده و ناگفته های هولناک از سرنوشت سیاهی که در تشکیلات فرقه مجاهدین بر سر خود و خانواده و شکنجه های دختر کوچکش پرده برداری می کند، از سال ۵۸ که خانه اش پایگاه مجاهدین در شیراز بود تا سال ۶۰ و حمل سلاح و نارنجک و زندگی در خانه های تیمی ... و جانباختن عزیزان و دوستانش ...زنی که برای مجاهدین آیینه فداکاری بود... تا فرار از ایران و رفتن به کردستان عراق ، اسپانیا و فرانسه تا سوئد؛ سالیان تنها با انگیزه مبارزه و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی تمام هست و نیست و سرمایه زندگیش را در اختیار مجاهدین و رجوی قرار داد، بدون اینکه حتی اطلاع داشته باشد دختر۹ ساله اش که باید تاج سر مجاهدین باشد را در مدرسه و پایگاه های مجاهدین مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار می گیرد، از ظلم و جفاکاری، ناعدالتی و تبعیض بین اعضا و مسئولین مجاهدین، تا دروغ و تبهکاری و النهایه تصمیم به نامه نوشتن به مسعود رجوی و بازگویی حقایق، تماس تلفنی مسعود رجوی با مادر، تا دیدار حضوری با مسعود رجوی و مریم رجوی در پاریس...، دریغ و درد که واکنش رجوی از شنیدن سخنان مادر و طرح ناعدالتی ها... چیزی نبود جز ترک اتاق با حالت قهر وغیض...
تا رزوی که از شکنجه های دخترش و سایر کودکان مطلع شد ...و با خود گفت:« خدایا بدادمان برس، ما به چه جونورهایی کمک کردیم» و اینک تجاربش پادرزهری است برای اپوزیسیون:« ایران ما سوخت دست دوتا کفتار، یکی خمینی یکی رجوی... یعنی مردم ایران اینو بدونید دوباره نسوید نکنه که مجاهدین بیاد برسرشما سینک وار بشه...»
همه توضیحات ...