سگ ولگرد | داستان کوتاه از صادق هدایت

Rashid Kakavand | رشید کاکاوند
Rashid Kakavand | رشید کاکاوند
ولی چیزی که بیشتر از همه پات را شکنجه می‌داد، احتیاج او بنوازش بود. او مثل بچه‌ای بود که همه‌اش توسری خورده و فحش شنیده، اما احس ...
ولی چیزی که بیشتر از همه پات را شکنجه می‌داد، احتیاج او بنوازش بود. او مثل بچه‌ای بود که همه‌اش توسری خورده و فحش شنیده، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده. مخصوصاً با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش از پیش احتیاج بنوازش داشت. چشمهای او این نوازش را گدائی می‌کردند و حاضر بود جان خودش را بدهد، درصورتی‌ که یک نفر به او اظهار محبت بکند و یا دست روی سرش بکشد. او احتیاج داشت که مهربانی خودش را بکسی ابراز بکند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را به کسی نشان بدهد اما بنظر می‌آمد هیچ کس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت؛ هیچ کس از او حمایت نمی‌کرد و توی هر چشمی نگاه می‌کرد بجز کینه و شرارت چیز دیگری نمی‌خواند و هر حرکتی که برای جلب توجه این آدم‌ها می‌کرد مثل این بود که خشم و غضب آنها را بیشتر برمی‌انگیخت.
===================================
روش‌های حمایت از برنامه بنا به درخواست مخاطبان:
1- Super Thanks
به صورت مستقیم از طریق یوتیوب
آموزش:
How to buy a Super Thanks
---------------------------------
2- درگاه پرداخت زرین‌پال برای داخل ایران
https://zarinp.al/barzin
به  نام مسعود امجدیان
---------------------------------
3-   پرداخت با ارز دیجیتال تتر
آدرس ولت TRC20:
TFfmiGFwFf5cqvooN9GwUb2aJm6Ny6gF5S

همه توضیحات ...