کتاب صوتی بزدل نوشته فئودور داستایوسکی ketabsoti@ketabkhoneh

کتاب صوتی کتابخونه
کتاب صوتی کتابخونه
بزدل - فئودور داستایوسکیواسیا شومکوف = نقش اول داستانآرکادی ایوانویچ = نقش مکمل و دوست واسیالیزانکا آرتمیف = ...
بزدل - فئودور داستایوسکی
واسیا شومکوف = نقش اول داستان

آرکادی ایوانویچ = نقش مکمل و دوست واسیا

لیزانکا آرتمیف = نامزد واسیا

پنتکایاپتیا آرتمیف = برادر لیزانکا

یولیان ماستاکوویچ = صاحب کار دو دوست ابتدای لیست

مادام لارو = کلاه فروش

ماروا = کلفت خانه دو دوست

و . . .

داستان دو دوست که شغل یکی رونوشت بود . او مدتها عاشق دختری بود، با دوستش این عشق را در میان می گذارد، شب عید سال نو به نزد دختر و خانواده اش می روند، بعد از صحبت به خانه بر می گردند تا رونوشت را که گره ای با خوشبختی زندگیش خورده بود را تمام کنند .

او بدلیل اینکه روزها و زمانهای زیادی را صرف دیدار دختر کرده بود زمانی برای اتمام رونوشت نداشت و از همان شب عید اضطراب و استرس کار بر دل و زندگیش حکمفرما شد، زیرا این سفارش رونوشت از سوی رئیسش بود و اتمام این سفارش به منزله ورودش به خوشبختی های زندگی بود، زیرا تأییدی بر ماندگاریش در شغلش بود .

او جوانی بسیار متعهد و وظیفه شناس و در عین حال احساسی و شکننده بود .

شبها و روزها را بیدار ماند تا تمامش کند و دوست هم اتاقیش که علاقه ی خاصی بینشان بود تا آنجایی که در توانش بود و حتی بیشتر از حد انتظار کمکش کرد، اما او در کارش بسیار حساس و شکننده بود .

تا اینکه به این نتیجه رسید که نمی تواند رونوشت را تمام کند و این موضوع آنقدر او را آزار داد تا با تمام تلاشی که دوستش برای کمکش کرد ولی او دیوانه شد و خود را سربازی می دانست که باید به خدمت برود .

او با همین حال به نزد رئیسش رفت، . . . دوستش که بدنبالش بود او را در اتاق رئیس که انسانی رئوف و مهربان بود پیدا کرد و همه را اندوهگین و متعجب یافت، داستان شب عید تا به حال را تعریف کرد و رئیس بیشتر از قبل با شنیدنش اندوهگین شد و به دوستش گفت که این کار آنقدر هم تحویلش فوری نبود که چنین جوانی متعهد زندگی و عشق و عاقبتش را نابود سازد . . .

دو دوست بعد از خدا حافظی از هم جدا شدند، واسیا را به بیمارستان بردند و آرکادی دیگر تنها به زندگیش ادامه داد .

مدتها بعد آرکادی، نامزد واسیا را در کلیسا به همراه شوهر مهربانش و کودکانش دید که بسیار خوشبخت بودند، با هم صحبتی کردند و ماجرا را بازگو کرد، دختر با چشمانی پر از اشک زانو زد و دعا کرد .
#کتابخونه
#ketab
#کتابصوتی
#کتابخوانی
#کتاب
#کتابسرا
#ketabkhan
#رمان
#ketabkhoneh
#ketabsoti
#farsi
#کتابفارسی
#داستایوسکی
#بزدل

همه توضیحات ...