مردی از جنس انبیاء | خاطره‌ای از علامه طهرانی و دکتر حمید سجادی

1,499 بازدید
بیشتر
مکتب ‌وحی | Maktabevahyorg
مکتب ‌وحی | Maktabevahyorg
وقتى كه مرحوم پدر ما از مشهد آمدند طهران براى چشم، من پيش ايشان و در خدمت ايشان بودم، مبتلا به ناراحتى دكورمان پارگى پردهى شبكيّ ...
وقتى كه مرحوم پدر ما از مشهد آمدند طهران براى چشم، من پيش ايشان و در خدمت ايشان بودم، مبتلا به ناراحتى دكورمان پارگى پردهى شبكيّه داشتند و قرار بود بروند پيش ايشان، ما صبح به اتّفاق يكى از رفقا حركت كرديم رفتيم در بيمارستان لبّافى نژاد در تهران و آنجا كنار ايستاديم، آن شخص رو كرد به من و گفت ايشان سرش شلوغ است من زودتر مىروم و اطّلاع مىدهم به آن شخص كه آقا از مشهد آمدند تا اينكه مشخّص بشود برايشان و وضع هم وضع بحرانى و خطرناك بود، پياده شد همان شخص و رفت در بيمارستان كه خبر بدهد، ايشان مطّلع شدند كه او زود رفته گفتند ايشان براى چه رفت؟ رو كردند به من، ما هم به پته پته افتاديم گاهى اوقات اتّفاق مىافتاد كه ما به پته پته بيفتيم، گفتم ايشان رفت اطّلاع بدهد، فرمودند همين الآن در را بازكن و بدو و به ايشان بگو- با يك لحنى كه عجيب بود- بدو ايشان را برگردان و بگو اگر بخواهند اطّلاع بدهند الآن من تاكسى مىگيرم و برمىگردم منزل، تاكسى مىگيرم و برمىگردم منزل و با اين ماشين نمىآيم، اين روش اولياى الهى است، اينجور، بيخود افراد به سمت كسى نمىروند، مردم مىفهمند و عقل دارند، من زود آمدم و رفتم وسط بيمارستان گريبانش را گرفتم و گفتم برگرد كه كار خطرناك است و بيا كه پدرمان مىخواهد تاكسى بگيرد و برگردد منزل، خلاصه برگشتيم و پياده شديم مثل سايرافراد ديگر رفتيم، عادى حركت كرديم رفتيم. سه نفرى رفتيم در آنجا وارد آن بخش شديم ديديم اصلًا از پلّهها بالا نمىشود رفت، آنقدر افراد به آنجا مراجعه كردهاند و بندههاى خدا افراد فقير و غير فقير همه آمدند در آنجا و بالآخره راهى بازكرديم و ايشان روى پلّه نشست و ايشان فرمودند تا خود آنها به سراغ ما نيامدند شما به آنها اطّلاع ندهيد، چون اينها حقّ تقدّم دارند، تمام اين افرادى كه تا توى راه پلّه هم افراد امتداد داشتند، ديگر ما آمديم به زور در قسمت گوشه يك صندلى پيدا كرديم كه وقتى ايشان مىنشستند از انظار مخفى مىشدند، چون ساختمان يك ساختمانى بود كه يك حالتى داشت، زاويهاش از ديد مخفى بود، ايشان نشستند در آنجا و ما هم در كنارشان، يك ساعت و سه ربع يعنى دو ساعت ربع كم، در اين موقع معاون ايشان كه بسيار مرد محترم و وارد و آن دكتر شهريارى ايشان از اتاق آمد برود در اتاق ديگر، از آن اتاقى كه اتاق معاينه و خود دكتر بود آمد و رفت برود يكاتاقديگر، من در قسمت زاويهاى بودم كه قابل رؤيت بودم يك دفعه ايشان چشمش به من افتاد يك مقدار به ما نگاه كرد و گفت شما؟ گفتم كه من طهرانى هستم و والدمان را آورديم كه ايشان علّامهى طهرانى است و چشمشان ناراحت است، آمد آن طرف كه ايشان را ببيند كه آن زاويه، زوايه ديد مشخّص بشود، گفت ايشان همان كسى است كه وقت داشتند؟ گفتم بله! رو كرد به من گفت چه مدّت است شما اينجا هستيد؟ سرم را پايين انداختم و هيچ نگفتم، خب ناراحت مىشود گفتم مدّتى است كه هستيم، گفت من مىخواهم بدانم گفتم يك دو ساعت ربع كم است، گفت شما دو ساعت ربع كم است كه اينجا هستيد و به ما اطّلاع نداديد، گفتم خود ايشان خواستند، اين همينطور نشست و به ما نگاه كرد، خيلى برايش عجيب بود اين قضيّه كه يك شخصى محترم مثل چنين كسى، دو ساعت و ربع كم نشسته و مىگويد تا تمام اينها نرفتهاند اطّلاع ندهيد، رفت تو و خود دكتر سجّادى آمد بيرون و آمد گفت سلام عليكم، چرا اينكار كرديد؟ و گفت آخر اين چه وضعى است و شما چرا اينكار را كرديد، آخر اين چه وضع است؟ گفتم آقا خود ايشان مىگويند تا اين افراد اينجا هستند ما نمىرويم، من اشكهاى اين دكتر را مىديدم كه همينطور از چشمش دارد مىآيد، رفت در اتاقش مرحوم آقا را صدا كردند و گفتند كه برويد وقت شما است.

نقل خاطره‌ای از علامه طهرانی قدّس الله سرّه و دکتر حمید سجادی
آیت الله حاج سید محمد محسن حسینی تهرانی قدّس الله سرّه
شرح حدیث عنوان بصری، جلسۀ 157
#علامه_طهرانی  #دکتر_حمید_سجادی
#آیین_رستگاری

همه توضیحات ...