دکتر محسن رنانی : حکم رانی کاریکاتوری در ایران و پیری زودرس جمهوری اسلامی چگونه شکل گرفت؟

Economic&political talk  گفتگوی اقتصادی سیاسی
Economic&political talk گفتگوی اقتصادی سیاسی
این روزها حکومت دوباره اعتماد به نفس پیدا کرده است، اُشتُلُم می‌کند و نفس‌کش می‌زند و دوباره گشت ارشاد را به راه انداخته است؛ ام ...
این روزها حکومت دوباره اعتماد به نفس پیدا کرده است، اُشتُلُم می‌کند و نفس‌کش می‌زند و دوباره گشت ارشاد را به راه انداخته است؛ اما این بار با شکلی از تهاجم نرم و با سطح مدرن‌تری از اهانت و تهدید.

من البته از این موضوع خیلی خوشحالم چون نشانه آشکاری از وخیم شدن درجه پیری سیستم است. و هرچه درجه پیری سیستم بالاتر برود، فروپاشی درونی‌اش تسریع و رساندنش به نقطه تمکین و تسلیم، برای جامعه کم‌هزینه‌تر خواهد شد.

خواهشم از جوان‌ها این است که وقتی ماموران گشت ارشاد به آنها مراجعه می کنند و تذکر می‌دهند یا با دوربین عکس‌شان را می‌گیرند و تهدیدشان می‌کنند که «اگر حجاب اختیاری و آزادی می خواهید پس حکومت هم دزدها و قداره‌بندها را آزاد می‌کند»، اصلا ناراحت نشوند و مشاجره نکنند. به ماموران لبخند بزنید، آن بیچاره‌ها هم اسیر یک سیستم فرسوده و پیر شده‌اند. آنها هم هموطنان ما هستند که نوع مظلومیت‌شان با شما فرق می‌کند. به آنها لبخند بزنید و با آنها همدلی کنید، نه به خاطر حکومت، بلکه به خاطر آن مامور هموطن که تحت فشار سختِ این شغل روان‌فرسا است. اما وقتی آن مامور هموطن رفت، به زندگی طبیعی خودتان بازگردید؛ این بهترین راه زمین‌گیر کردن یک سیستم گرفتار «تناقض غرور و ناتوانی» است. این ساختار دارد آخرین ذخیره‌های باقی مانده انرژی خودش را این‌جوری هدر می‌دهد، شما هم کمکش کنید.

حکمرانی کاریکاتوری توضیح داده‌ام که چرا حکومت دست به این کارها می‌زند و چرا این کارها برای جامعه نشانه امیداوار کننده‌ای است. پس شادمان باشید و برای لحظه‌ای دل مامور هموطن را به دست آورید؛ با او همراهی کنید و به او بگویید «فقط به خاطر تو»؛ حتی مأمور را در آغوش بگیرید و از او تشکر کنید که تلاش می‌کند وظیفه‌اش را به خوبی انجام دهد. اما وقتی رفت، زندگی و پوشش‌تان را آن‌جور که دوست دارید ادامه بدهید و در این راه مقاومت کنید. صبر شادمانه یعنی همین.
چهار مرحله سقوط

سقوط هر سیستم اجتماعی (خواه یک شرکت، خواه یک خانواده، خواه یک نظام سیاسی) دو بُعد و چهار مرحله دارد که پی‌در‌پی و به نوبت رخ می‌دهند. بُعد اول، «سقوطِ ذهنی» است که دو مرحله دارد: «سقوط کارآمدی» و «سقوط شایستگی»؛ و بُعد دوم، «سقوط عینی» است که آن‌هم شامل دو مرحله است: «سقوط نمادها» و «سقوط ساختارها».

«سقوط ذهنی» یعنی وقتی «کارآمدی» و «شایستگی» یک سازمان در ذهن اعضایش  فروبریزد؛ و «سقوط عینی» یعنی وقتی که «نمادها» و «ساختارها»ی آن سازمان در عمل و در واقعیت فروبریزند. مثلا در یک خانواده، وقتی یک طرف یا هر دو طرف از نظر عاطفی از هم ناامید یا دلزده یا متنفر شوند و روابط عاطفی‌شان بگلسد و متوقف شود، در این ساختار خانواگی، «سقوط ذهنی» رخ داده است (طلاق عاطفی). ولی وقتی خانواده واقعا از هم فروبپاشد و جدایی عملی و قانونی رخ دهد «سقوط عینی» رخ داده است (طلاق قانونی). و البته سقوط ذهنی مقدمه سقوط عینی است.

پس، مرحله نخستِ سقوط، «سقوط کارآمدی» است، یعنی وقتی عملکرد سازمان یا ساختار از نظر اعضا یا کارکنان یا ذینفعانش چنان دارای بحران و اشکالات بنیادین باشد که اعضا را به این باور برساند که این ساختار دیگر نمی‌تواند وظایف و ماموریت‌ها و نیازهای مورد انتظار را برآورده کند. مثلا وقتی پدر، برای سالهای زیادی کسب‌وکار مناسبی نداشته باشد یا توانایی‌ٔهای لازم برای حل‌وفصل مسائل اقتصادی و اجتماعی خانواده را نداشته باشد، او در ذهن اعضای خانواده دچار «سقوط کارآمدی» می‌شود.

مرحله دوم سقوط، «سقوط شایستگی» است، یعنی وقتی شکوه، ارزشمندی و مشروعیت اخلاقی مدیران و ساختار سازمان در ذهن اعضا یا بازیگران یا ذینفعانش فرو بریزد؛ یعنی آنها به این باور برسند که این ساختار دیگر حتی ارزشمندی و شایستگی‌ لازم را برای ادامه فعالیت ندارد.

مرحله سوم، «سقوط نمادها» است. مثلا در مورد خانواده، نماد بیرونی خانواده این است که اعضایش با علاقه زیر یک سقف زندگی می‌کنند؛ یکدیگر را با نام کوچک و صمیمانه صدا می‌زنند؛ با هم به پارک یا مهمانی می‌روند؛ عکس روز ازدواج‌شان به دیوار آویخته است؛ برای همدیگر هدیه می‌خرند و جشن تولد می‌گیرند و نظایر‌این‌ها. وقتی این‌گونه «نمادها» در خانوده نباشد، دیگران متوجه می‌شوند که انسجام و همدلی درونی این خانواده از دست رفته است.
مرحله چهارم نیز «سقوط ساختارها» است.
اکنون معتقدم جمهوری اسلامی سه مرحله اول سقوط را طی کرده و در آستانه مرحله چهارم ایستاده است.
این روزها هیچ‌کدام از اخباری که می‌شنویم، نشانی از «خردمندی سیستماتیک» حکومت در خود ندارد. از یک سو غرب دارد به سرعت به سوی اجماعی جهانی برعلیه حکومت ایران می‌رود؛ ایرانیان مهاجر نیز برای اولین‌بار در تاریخ بعد از انقلاب، به سوی همبستگی و هماهنگی در کنشگری و سیاست‌ورزی رفته‌اند. در داخل نیز به مرحله هم‌آیندی بحران‌ها رسیده‌ایم و تصمیم‌گیری در بیشتر حوزه‌ها در حالت انتظار و ابهام قرار دارد. «زندگی انفعالی» در جریان است اما «زندگی فعال» در تعلیق است و همه منتظر تحولی یا گشایشی هستند؛ تحولی که نمی‌دانند چیست و از جایی که نمی‌دانند کجاست. تیغه قیچی از درون و بیرون بر روی حکومت در حال بسته شدن است، و یک حادثه کافی است تا دو تیغه این قیچی را به هم برساند.

نخستین علایمی که نشان داد،‌ بویژه با شروع اعدام‌ها، این بود که دارد از مرحله «خشونت هیجانی» وارد مرحله «خشنونت ایدئولوژیک» می‌شود. اما اکنون چند هفته‌ای است، و بویژه با آزادیهای اخیر معترضان، علایم ورود به مرحله «ترس عقلانی» در حکومت ظاهر شده است. هنوز نمی‌دانیم این اقدامات ناشی از روشن شدن چراغ «خردمندی سیستماتیک» است یا رفتاری از سر «هوشیاری تاکتیکی» است. من امیدوارم نشانه آغاز «خردمندی سیستماتیک» باشد.

همه توضیحات ...