شعر خوانی زیبای خسرو شکیبایی و دیگر جوان نمیشوم
و دیگر جوان نمی شوم
نه به وعده عشق و نه وعده چشمان تو
... و دیگر به شوق نمی آیم
نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو
چه نامرادی تلخی
و دریغا
چه تلخ تلخ فرو می ریزم
با سنگینی این غربت عمیق
در سرزمین اجدادی خویش
و دریغا
چه عطشناک و پریشان پیر می شوم
در بارش این گستره تشویش
در خانه خورشیدها ، خاطره ها
دریغا
چه بی برگ و بار لال می شوم
در دور دست آن گلها ، گمانها ، گفتگو
و مگر فراموش می شود؟
سرانجام آن جست و جو ها و آن چشمه و
چشم انداز آواز و آرزوها
و مگر فراموش می شود آن بهاری که آمده بود
با رقص شکوفه هایش و وعده همان بهار
که در کرامت درختان تابستانیش
هیچ سبد و سفره ای بی نصیب نخواهد ماند
از سرشاری میوه های مهربانیش
و دریغا بر من
چگونه فراموش می شود سبدها وسفره هایی که
سالهاست نه سیب را می شناسند و نه مهربانی را
و دریغا بر من
چه لال و بی برگ و بار پیر می شوم
در این سوی دیوارهایی که از من
دزدیده اند سیب را و
جانمایه سرودهای جوانی را
و دیگر جوان نمی شوم
نه به وعده این بهاری که آمده است
و نه به وعده آن شکوفه های نو شکسته
نه به وعده عشق و نه وعده چشمان تو
... و دیگر به شوق نمی آیم
نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو
چه نامرادی تلخی
و دریغا
چه تلخ تلخ فرو می ریزم
با سنگینی این غربت عمیق
در سرزمین اجدادی خویش
و دریغا
چه عطشناک و پریشان پیر می شوم
در بارش این گستره تشویش
در خانه خورشیدها ، خاطره ها
دریغا
چه بی برگ و بار لال می شوم
در دور دست آن گلها ، گمانها ، گفتگو
و مگر فراموش می شود؟
سرانجام آن جست و جو ها و آن چشمه و
چشم انداز آواز و آرزوها
و مگر فراموش می شود آن بهاری که آمده بود
با رقص شکوفه هایش و وعده همان بهار
که در کرامت درختان تابستانیش
هیچ سبد و سفره ای بی نصیب نخواهد ماند
از سرشاری میوه های مهربانیش
و دریغا بر من
چگونه فراموش می شود سبدها وسفره هایی که
سالهاست نه سیب را می شناسند و نه مهربانی را
و دریغا بر من
چه لال و بی برگ و بار پیر می شوم
در این سوی دیوارهایی که از من
دزدیده اند سیب را و
جانمایه سرودهای جوانی را
و دیگر جوان نمی شوم
نه به وعده این بهاری که آمده است
و نه به وعده آن شکوفه های نو شکسته
همه توضیحات ...