قرائتی / اهمیت امر به معروف و نهی از منکر
چرا امام حسین(ع) رفت به کربلا؟
امام حسين(ع) فرمود: «إني أريد أن آمر بالمعروف» (مجموعةورام/ج2/ص11) من ميخواهم امر به معروف كنم. براي امر به معروف رفتم.
اين كلمهي «اريد» يك نكته در آن است. اين يعني انسان بايد ارادهي خير داشته باشد، شد، شد! نشد، نشد!
آن زماني كه امام حسين(ع) قيام كرد، منكر حذف نشد، بلكه امام حسين(ع) شهيد شد. اما در طول زمان بني اميه محو شد، يزيد محو شد، مكتب حسين(ع) فراگير شد. يعني لازم نيست امر به معروف همين الان نتيجه بدهد.
حضرت سليمان سان ميديد. وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» (نمل/17)
تو بازديد گفت: «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُد» (نمل/20)هدهد نيستش و بايد بيايد جواب منطقي بدهد كه چرا سر شيفتش نيست و غايب است، هدهد آمد گفت: كجا بودي؟ گفت پرواز ميكردم. به سليمان گفت: پرواز ميكردم، از منطقهاي كه مردمش به جاي خداپرستي، خورشيد پرستي ميكردند، پادشاهشان هم يك خانمي بود كه يك تخت بزرگي داشت. ببينيد اين هدهد ميفهمد كه خداپرستي حق است، خورشيدپرستي باطل! اين منكر است. و ميداند كه اين منكر را بايد به چه كسي بگويد.
نمونهي دوم ظاهراً باز در همان سورهي نمل است. ميگويد يك مورچه ديد سليمان با لشگرش ميآيد گفت: «يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ» (نمل/18) مورچهها برويد داخل لانههايتان! الان همهي شما زير پا ميرويد. ببينيد هشدار به باقي مورچهها در نهاد مورچه هم هست. ميفهميم مسأله اين است كه اگر كسي خطر ببيند و داد نزند، از هدهد و مورچه هم كمتر است...
امام حسين(ع) فرمود: «إني أريد أن آمر بالمعروف» (مجموعةورام/ج2/ص11) من ميخواهم امر به معروف كنم. براي امر به معروف رفتم.
اين كلمهي «اريد» يك نكته در آن است. اين يعني انسان بايد ارادهي خير داشته باشد، شد، شد! نشد، نشد!
آن زماني كه امام حسين(ع) قيام كرد، منكر حذف نشد، بلكه امام حسين(ع) شهيد شد. اما در طول زمان بني اميه محو شد، يزيد محو شد، مكتب حسين(ع) فراگير شد. يعني لازم نيست امر به معروف همين الان نتيجه بدهد.
حضرت سليمان سان ميديد. وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» (نمل/17)
تو بازديد گفت: «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُد» (نمل/20)هدهد نيستش و بايد بيايد جواب منطقي بدهد كه چرا سر شيفتش نيست و غايب است، هدهد آمد گفت: كجا بودي؟ گفت پرواز ميكردم. به سليمان گفت: پرواز ميكردم، از منطقهاي كه مردمش به جاي خداپرستي، خورشيد پرستي ميكردند، پادشاهشان هم يك خانمي بود كه يك تخت بزرگي داشت. ببينيد اين هدهد ميفهمد كه خداپرستي حق است، خورشيدپرستي باطل! اين منكر است. و ميداند كه اين منكر را بايد به چه كسي بگويد.
نمونهي دوم ظاهراً باز در همان سورهي نمل است. ميگويد يك مورچه ديد سليمان با لشگرش ميآيد گفت: «يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ» (نمل/18) مورچهها برويد داخل لانههايتان! الان همهي شما زير پا ميرويد. ببينيد هشدار به باقي مورچهها در نهاد مورچه هم هست. ميفهميم مسأله اين است كه اگر كسي خطر ببيند و داد نزند، از هدهد و مورچه هم كمتر است...
همه توضیحات ...