سلامت و ایمان جمعی - آیت الله العظمی محمدرضا نکونام
زندگی سالم در پرتو داشتن حیات دینی است که با اشراف وحی بر تمامی نیازها و کمالات آدمی وصول دهندهٔ انسان به حیات حقی و قرب حق تعالی میگردد. قربی که اگر تام باشد سلامت کامل زندگی در آن است.جمعی بودن حیات دینی
نکتهٔ مهم در حیات دینی یا زندگی سالم این است که توجه شود زندگی سالم یا دین امری فردی نیست، بلکه پدیدهای اجتماعی و تابع جمع است؛ چون فرد با دقت فلسفی در خارج نیست و هرچه هست ترکیب است. البته نبود فرد به معنای رد فردگرایی نیست. همچنین برخی افراد فرد نیستند و یک جامعه میباشند که در این نکته نباید از آن غفلت داشت. جامعه اقتضاءات و اصول اولی دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت و تا جامعه به صورت فراگیر حیات دینی نیابد کارگروهها و خانوادهها به حیات دینی توفیق نمییابند. در جامعهٔ دینی، سیستم دینی زیر نظر صاحب ولایت حاکم است و این سیستم حاکم است که به جامعه حیات دینی میدهد.
دین با روش حیات برابر است. با دریافت معنای دین، مفهوم «حیات دینی» که امری اجتماعی است به دست میآید. بهترین راه و رسم یا روش برای یافت قرب حقی و انس با حق تعالی داشتن حیات دینی است که با مسیر طبیعی هر کسی سازگار و بهترین راهنما، بلکه وصولدهندهٔ او به جهت حقی با شتاب مضاعف میباشد و جهت بندگی و خلقی آدمی را میریزد و حیات حقی به بنده میدهد. توجه شود که مراد از دین در این کتاب، دین اسلام است. تمامی احکام اسلامی در مسیر بندگی و قرب به حق تعالی است و جهت حقی را در بنده زیر نظر مربی کارآزموده شکوفا و زنده میسازد و به او حیات حقی میدهد. دین بدون دم قدسی مربی محتوای خود را نمینمایاند و در جان نهادینه نمیشود.
«حیات دینی» نخست به جامعهٔ دینی اهمیت میدهد و سپس به فرد اجتماعی، و سلامت او را با اهتمام وی به جهت حقی و ریزش جهت خلقی و بشری میخواهد. با سلامت جامعه است که افراد نیز سلامت مییابند و حیات دینی شکل میگیرد. بر هر کس لازم است نخست در پی حیات دینی جامعه باشد. حیات دینی جامعه به دست ولی الهی در هر زمان انجام میگیرد. حیات دینی با یافت حیث ظهوری خود و قرب به حق تعالی زیر نظر صاحب ولایت ممکن میشود تا طریق بندگی را از ناحیهٔ او که عصمت دارد بهدرستی آموزش ببیند، وگرنه فرد اسیر دادههای نفس خود است نه بندهٔ حق. حیات دینی گذر از خودخواهیهای نفسانی و ریزش جهت خلقی است. این امر سبب یک دل و یک صدا و یکی شدن و به وحدت دینی رسیدن جامعه میشود. حیات دینی جهت فردی را از فرد میگیرد و او را اجتماعی میسازد. انسانی که بدون حیات دینی است به دلیل غلبهٔ خودخواهیهایی که دارد همچون انسان تنهایی در میان سیل است که دستاویزی ندارد و در تلاطم حوادث، آرامش خود را از دست میدهد. حیات دینی حیث خلقی را از بندگان میگیرد و مؤمنان را اجتماعی و یار یکدیگر میسازد. دعا برای برادران دینی و حمایت در جهت ارتقای علمی، فرهنگی و نیز مددرسانی مالی در تحقق حیات دینی مؤثر است؛ حتی مانند دعا که اثر ویژهٔ خود را دارد، زمینه حیات عینی آن در جماعت و همدلی است. در جای خود گفتیم بسیاری از مشکلات هر جامعهای که قهر طبیعت و ناسوت است یا مشکلاتی که دیگران میآفرینند و از اختیار افراد خارج است را میتوان با دعا کنترل نمود و دعا اگر به صورت جمعی همدل و همفکر و همسنخ برگزار شود به استجابت نزدیک است. در حیات دینی است که افراد میتوانند با هم عهد و پیمان ببندند که با هم باشند و به هم کمک کنند تا مشکلات یکدیگر را رفع کنند، در غیر این صورت، دعا کردن نیز اثر ندارد، ولی اگر به جایی برسد که خود را فراموش کنند و اجتماعی شوند و دوستان را دعا نمایند و به آنان رسیدگی کنند، حیات دینی تحقق مییابد و آنان به قرب حق تعالی دست مییابند و عنایت و مرحمت خداوند با آنان همراه میشود. افرادی میتوانند حیات دینی و قرب به حق تعالی را در خود بروز دهند که اجتماع آنان اجتماع افراد همسنخ و شبیه در حیث ظهوری باشد و همفکری و داشتن شباهت و هدف واحد و ریزش خودخواهیها و حرکت بر مسیر بندگی سبب شود آنان با هم عهد و پیمان ببندند که دیندار باشند و به هم بیندیشند و یار و مددکار هم گردند و فضای صمیمیت میان آنان بهگونهای گردد که نیازهای خود را به یکدیگر بگویند و دیگران نیز مشکلات آنان را در کمترین زمان ممکن برطرف کنند و در صورتی که ممکن یا لازم است، اعانهٔ آنان بدون عوض باشد. حیات دینی خودخواهی و بیتفاوتی و فردگرایی را میگیرد و اگر جامعه بهگونهای باشد که فرد نیازمند نداند به کدام خانه و به چه کسی رو آورد حیات دینی در آنان شکل نگرفته و تنها عناوین دینی را برای خود یدک میکشند. حیات دینی در فضای صمیمیت و همدلی مفهوم دارد و رشد میکند و اساس دین حقیقی بر همین معناست. بر این پایه دین برای مردم است و در خدمت آنان میباشد و میخواهد سلامت زندگی آنان را تأمین کند نه آن که سلامت را از زندگی آنان بگیرد. اگر قرار باشد دینمداران آسیب ببینند، لازم نیست دین خدا بماند، بلکه خداوند، خود حافظ دین خود میباشد و وظیفهٔ دینمدار حفظ دین خود است؛ چنانکه حضرت عبد المطلب فرمود: «أنا رب الابل وللبیت رب». قرار نیست بندهای به جهنم رود تا دین خدا بماند؛ وگرنه دین برای وی مفهومی ندارد و این امر، خودخواهی نیست، بلکه سالبه به انتفای موضوع است. دین هیچ گاه نمیخواهد مردم از بین روند، بلکه برای حیات بخشیدن و سلامت دادن به آنان آمده است. اگر حفظ مردم بطلبد که دین از بین رود، میتوان احکام را فدای دین کرد تا اصل دین الهی محفوظ بماند. البته باید میزان اهمیت احکام را ارزیابی نمود و سنجید که کدام را میتوان فدای کدام کرد و بر کدام حکم به خاطر مصالح یا مفسدهای که دارد نباید پایفشاری نمود؛ در صورتی که امر دایر مدار این امر باشد که دین باشد یا فلان حکم، باید حکم و مرتبهٔ دین سنجیده شود و هر کدام که فروتر است، اگر آن مهم است به ناچار رها شود. پس میتوان نسبت به تحقق دین و حیات دینی از احکام دین مایه گذاشت.
آیت الله العظمی محمدرضا نکونام
نکتهٔ مهم در حیات دینی یا زندگی سالم این است که توجه شود زندگی سالم یا دین امری فردی نیست، بلکه پدیدهای اجتماعی و تابع جمع است؛ چون فرد با دقت فلسفی در خارج نیست و هرچه هست ترکیب است. البته نبود فرد به معنای رد فردگرایی نیست. همچنین برخی افراد فرد نیستند و یک جامعه میباشند که در این نکته نباید از آن غفلت داشت. جامعه اقتضاءات و اصول اولی دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت و تا جامعه به صورت فراگیر حیات دینی نیابد کارگروهها و خانوادهها به حیات دینی توفیق نمییابند. در جامعهٔ دینی، سیستم دینی زیر نظر صاحب ولایت حاکم است و این سیستم حاکم است که به جامعه حیات دینی میدهد.
دین با روش حیات برابر است. با دریافت معنای دین، مفهوم «حیات دینی» که امری اجتماعی است به دست میآید. بهترین راه و رسم یا روش برای یافت قرب حقی و انس با حق تعالی داشتن حیات دینی است که با مسیر طبیعی هر کسی سازگار و بهترین راهنما، بلکه وصولدهندهٔ او به جهت حقی با شتاب مضاعف میباشد و جهت بندگی و خلقی آدمی را میریزد و حیات حقی به بنده میدهد. توجه شود که مراد از دین در این کتاب، دین اسلام است. تمامی احکام اسلامی در مسیر بندگی و قرب به حق تعالی است و جهت حقی را در بنده زیر نظر مربی کارآزموده شکوفا و زنده میسازد و به او حیات حقی میدهد. دین بدون دم قدسی مربی محتوای خود را نمینمایاند و در جان نهادینه نمیشود.
«حیات دینی» نخست به جامعهٔ دینی اهمیت میدهد و سپس به فرد اجتماعی، و سلامت او را با اهتمام وی به جهت حقی و ریزش جهت خلقی و بشری میخواهد. با سلامت جامعه است که افراد نیز سلامت مییابند و حیات دینی شکل میگیرد. بر هر کس لازم است نخست در پی حیات دینی جامعه باشد. حیات دینی جامعه به دست ولی الهی در هر زمان انجام میگیرد. حیات دینی با یافت حیث ظهوری خود و قرب به حق تعالی زیر نظر صاحب ولایت ممکن میشود تا طریق بندگی را از ناحیهٔ او که عصمت دارد بهدرستی آموزش ببیند، وگرنه فرد اسیر دادههای نفس خود است نه بندهٔ حق. حیات دینی گذر از خودخواهیهای نفسانی و ریزش جهت خلقی است. این امر سبب یک دل و یک صدا و یکی شدن و به وحدت دینی رسیدن جامعه میشود. حیات دینی جهت فردی را از فرد میگیرد و او را اجتماعی میسازد. انسانی که بدون حیات دینی است به دلیل غلبهٔ خودخواهیهایی که دارد همچون انسان تنهایی در میان سیل است که دستاویزی ندارد و در تلاطم حوادث، آرامش خود را از دست میدهد. حیات دینی حیث خلقی را از بندگان میگیرد و مؤمنان را اجتماعی و یار یکدیگر میسازد. دعا برای برادران دینی و حمایت در جهت ارتقای علمی، فرهنگی و نیز مددرسانی مالی در تحقق حیات دینی مؤثر است؛ حتی مانند دعا که اثر ویژهٔ خود را دارد، زمینه حیات عینی آن در جماعت و همدلی است. در جای خود گفتیم بسیاری از مشکلات هر جامعهای که قهر طبیعت و ناسوت است یا مشکلاتی که دیگران میآفرینند و از اختیار افراد خارج است را میتوان با دعا کنترل نمود و دعا اگر به صورت جمعی همدل و همفکر و همسنخ برگزار شود به استجابت نزدیک است. در حیات دینی است که افراد میتوانند با هم عهد و پیمان ببندند که با هم باشند و به هم کمک کنند تا مشکلات یکدیگر را رفع کنند، در غیر این صورت، دعا کردن نیز اثر ندارد، ولی اگر به جایی برسد که خود را فراموش کنند و اجتماعی شوند و دوستان را دعا نمایند و به آنان رسیدگی کنند، حیات دینی تحقق مییابد و آنان به قرب حق تعالی دست مییابند و عنایت و مرحمت خداوند با آنان همراه میشود. افرادی میتوانند حیات دینی و قرب به حق تعالی را در خود بروز دهند که اجتماع آنان اجتماع افراد همسنخ و شبیه در حیث ظهوری باشد و همفکری و داشتن شباهت و هدف واحد و ریزش خودخواهیها و حرکت بر مسیر بندگی سبب شود آنان با هم عهد و پیمان ببندند که دیندار باشند و به هم بیندیشند و یار و مددکار هم گردند و فضای صمیمیت میان آنان بهگونهای گردد که نیازهای خود را به یکدیگر بگویند و دیگران نیز مشکلات آنان را در کمترین زمان ممکن برطرف کنند و در صورتی که ممکن یا لازم است، اعانهٔ آنان بدون عوض باشد. حیات دینی خودخواهی و بیتفاوتی و فردگرایی را میگیرد و اگر جامعه بهگونهای باشد که فرد نیازمند نداند به کدام خانه و به چه کسی رو آورد حیات دینی در آنان شکل نگرفته و تنها عناوین دینی را برای خود یدک میکشند. حیات دینی در فضای صمیمیت و همدلی مفهوم دارد و رشد میکند و اساس دین حقیقی بر همین معناست. بر این پایه دین برای مردم است و در خدمت آنان میباشد و میخواهد سلامت زندگی آنان را تأمین کند نه آن که سلامت را از زندگی آنان بگیرد. اگر قرار باشد دینمداران آسیب ببینند، لازم نیست دین خدا بماند، بلکه خداوند، خود حافظ دین خود میباشد و وظیفهٔ دینمدار حفظ دین خود است؛ چنانکه حضرت عبد المطلب فرمود: «أنا رب الابل وللبیت رب». قرار نیست بندهای به جهنم رود تا دین خدا بماند؛ وگرنه دین برای وی مفهومی ندارد و این امر، خودخواهی نیست، بلکه سالبه به انتفای موضوع است. دین هیچ گاه نمیخواهد مردم از بین روند، بلکه برای حیات بخشیدن و سلامت دادن به آنان آمده است. اگر حفظ مردم بطلبد که دین از بین رود، میتوان احکام را فدای دین کرد تا اصل دین الهی محفوظ بماند. البته باید میزان اهمیت احکام را ارزیابی نمود و سنجید که کدام را میتوان فدای کدام کرد و بر کدام حکم به خاطر مصالح یا مفسدهای که دارد نباید پایفشاری نمود؛ در صورتی که امر دایر مدار این امر باشد که دین باشد یا فلان حکم، باید حکم و مرتبهٔ دین سنجیده شود و هر کدام که فروتر است، اگر آن مهم است به ناچار رها شود. پس میتوان نسبت به تحقق دین و حیات دینی از احکام دین مایه گذاشت.
آیت الله العظمی محمدرضا نکونام
همه توضیحات ...