اسرار وحشتناک پسر جوانی که زنده زنده در نازی آباد تهران سوزانده شد

2,574 بازدید
بیشتر
JenayiGRAM
JenayiGRAM
اسرار وحشتناک پسر جوانی که زنده زنده در نازی آباد تهران سوزانده شد29 مهره ساله 97 علیرضا و پدرش توی ...
اسرار وحشتناک پسر جوانی که زنده زنده در نازی آباد تهران سوزانده شد





29 مهره ساله 97
علیرضا و پدرش توی خونشون توو محله ی نازی اباد
باهم دعواشون شدو باهم گلاویز شدن

بعده چن دیقه از شروع درگیری
عباسه 58 ساله
روی پسره 39 سالش ینزین ریختو فندکو روشن کرد

با اینکه عباس همون لحظه از کارش پشیمون شد و تلاش کرد آتیشو خاموش کنه
ولی فایده ای نداشتو
علیرضا به شدت از دچاره سوختگی شد

عباس و همسرش خیلی سریع ب اورژانس تماس گرفتنو
نیروهای اورژانس خودشونو به محله حادثه رسوندنو با خودشو به بیمارستان منتقل کردن

با اینکه پزشکای بیمارستان هرکاری که میتونستنو کردن
اما فایده ای نداشتو بلخره بعده چن روز علیرضا توی بیمارستان تسلیمه مرگ شد


بعده مرگه علیرضا
کارکنای بیمارستان
مامورای اداره ی آگاهی رو در جریانه فوته این پسره جوون قرار دادنو اونام به همراهه بازپرسه جنایی خودشونو به بیمارستان رسوندن

بعده تحقیقاته اولیه ای که توی بیمارستان انجام شد
مامورای آگاهی راهیه خونه ی عباس شدن تا دستگیرش کنن

اما همسره عباس میگفت
عباس بعد از این اتفاق چن شبه خونه نیومده و ازش هیچ خبری ندارم
حتی جوابه هیچ کدوم از تماسای منم نمیده

با این صحباتای مادره علیرضا تحقیقات برای پیدا کردنه میخفیگاهه عباس شروع شد
بعده چن روزو با تحقیقای تخصصیه پلیس مشخص شد عباس
خونه ی یکی از دوستاش تویه خیابونه شهید رجایی مخفی شده


با بدست اومدنه اطلاعاته مخفیگاهه عباس
به سرعت اکیپای ویزه ی اداره آگاهی به آدرسه اعلام شده رفتنو عباسو دستگیر کردن و به اداره آگاهی انتقال دادن


تویه همون وروده عباس به اداره آگاهی مشخص شد عباس
اعتیاده خیلی شدیدی به شیشه داره

خیلی زود عباس به قتله پسرش علیرضا اعتراف کرد
برای همین به اتاقه بازجویی منتقل شد تا تمامه اعترافاش ثبت شه

عباس میگفت
خیلی وقت بود که منو علیرضا باهم مشکل داشتیمو باهم نمیساختیم
همیشه باهم سره هر چیزه کوچیکی جرو بحث میکردیم
ولی روزه حادثه انقد بهم توهین کرد که دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرمو
یه مقدار بنزین که توی پارکینگ برای موتورم کنار گذاشته بودمو ریختم روشو فندک زدم


عباس میگفت
من واقعا قصده کشتنشو نداشتم
فقط میخواستم بترسونمش که دیگه انقد به من توهین نکنه

پسرم علیرضا
18 ساله پیش ازدواج کردو یه پسره 17 ساله داره
از همون اوله ازدواجش با همسرش نمیساختو میخواست ازش جدا شه

چن باری ما پادر میونی کردیمو برشون گردوندیم سره خونه زندگیشون
ولی دعواهاشون ادامه دار بودو تمومی نداشت

آخرین بار که دعواشون شد
هرچی بهش میگفتم برگرد سره خونه زندگیت میگفت خونه ندارم
منم با اینکه واسم خیلی سخت بود
خونه ای که داده بودم مادرمو ازش گرفتمو بردمش خونه سالمندان

خونرو براش خالی کردمو کلید دادم بهش که بره اونجا زندگی کنه که بهانه ی دیگه ای نداشته باشه
ولی علیرضا اصلا نرفت اونجا زندگی کنه و بعده چن وقت فهمیدم اونجارو گذاشته بوده برای فروش

علیرضا از اولم به خاطره اخلاقه بدی که داشت هیچ جایی درست نتونست بره سره کارو یکی از مشکلایه اصلیش با زنشم همین مشکلای مالی بود

انقد از کار کردن پیشه اینو اون فرار کرد تا براش یه ماشین خریدمو گفتم
با ماشین کار کن که صاب کار نداشته باشیو اذیتت کنه

اما بازم با ماشینم نتونست کار کنه و با مسافرا دعواش میشد
بلخره با آشنا بازی
توو یه هتله خیلی مجلله تهران برای کار پیدا کردیم
اونجا راننده ی بنزه تشریفاته هتل شدو ماهی 15 میلیون حقوق میگرفت
با این حال مدام اونجام با صاب کاراش درگیری داشتو بلخره بعده دو سال از اونجام اومد بیرون

ازین کار که اومد بیرون دیگه زنش پاش نمودو بلخره طلاق گرفت ازش
حتی عروسم اصلا دنباله مهریشم نرفت

بعده طلاقش علیرضا اومد پیشه ما زندگی میکرد
از وقتی اومده بود خونه ما
با منم نمیساخت
مدام سره هر مسئله ی کوچیکو بزرگی بهم فحاشی میکرد

من چوت اعتیاد داشتم
همسرم به علیرضا گفته بود منو ببره کمپ تا ترک کنم

من نمیدونم علیرضا این کمپو از کجا پیدا کرده بود
ولی از وقتی رفتم توو
شروع کردن کتک زدنم
اصلا سبکه کاریشون این بود کتک میزدن همره

بعده یه مدت ترک کردمو از کمپ اومدم بیرون
بعده اون علیرضا هرچی میشد
میگفت زیاد حرف بزنی دوباره میبرمت کمپا

چن وقتی ازین موضوع گذشت
من اصلا دیگه حوصله ی کل کل با علیرضا رو نداشتم و دیگه اصلا باهاش سعی میکردم صحبت نکنم که درگیری به وجود نیاد

تا اینکه روزه حادثه رسید
اونروز علیرضا
یه جوری توو حال خوابیده بود که چسبیده بود به دره اتاق خوابه من
خیلی با آرامش بهش گفتم پسرم اینجا نخواب
من میخوام برم بیام یه موقع پام بهت میخوره از خواب میپری


یهو برگشت بهم گفت
دو دیقه اومدیم بخوابیم چقد زر میزنی
اگه یه ذره دیگه حرف بزنی میبرمت باز همون کمپه

با این حرفش خیلی عصبانی شدم دیگه نمیتونستم جلوی عصبانیتمو بگیرم
انگار کارد به استخونم رسیده بود
خیلی با سرعت دره خونرو باز کردمو با آسانسور رفتم توی پارکینگه خونه
توی انباری یه مقدار بنزین داشتم که برای موتورم کنار گذاشته بودم

اونو ورداشتمو اومدم بالا
تا رسیدم
همونجوری که علیرضا خواب بود بنزینو ریختم روش
وقتی داشتم میریختم
علیرضا بیدار شد
...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

🔴 لینک سابسکرایب:
@jenayigram

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
🔸 ویدیوهای پیشنهادیه من:
📽️من فقط بهشون تذکر دادم وقتی دختر میارن خونه کمتر سر و صدا کنن:من فقط بهشون تذکر دادم وقتی دختر میار...
📽️مادر و ناپدریم خواهرمو مجبور می کردن تن فروشی کنه منم نقشه قتلشونو کشیدم:مادر و ناپدریم خواهرمو مجبور می کردن ...
📽️مهین قدیری اولین قاتل سریالی زن ایران:پرونده جنایی تنها قاتل زن سریالی ایرا...
📽️خفاش شب:پرونده جنایی خفاش شب غلامرضا خوشرو |ق...
📽️بهم گفت دیگه شوهرتو نمی بینی
:بهم گفت دیگه شوهرتو نمی بینی

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

#پرونده_جنایی
#پرونده_مستند
#قتل

همه توضیحات ...