امیران سپاه شام - ۱۴۰۱

129,044 بازدید
بیشتر
نوحه یزد
نوحه یزد
شاعر : شهاب الدین موسوی /نوحه خوان : احمد دشمه/هیات: امامزاده جعفر(ع) یزد/مکان:مسجد حظیره یزد/.................. ...
شاعر : شهاب الدین موسوی /
نوحه خوان : احمد دشمه/
هیات: امامزاده جعفر(ع) یزد/
مکان:مسجد حظیره یزد/
............................................

متن شعر:

چرا ای مردمان گریه از جا بر نمی خیزید
حسینم از نفس افتاد
افتاد
تنها اشـک میریزید
حسینم
تشنه لب جان داد
آیا برنمی خیزید
بتاب ای زینب آیینه باور
برآور از جگربانگی چو حیدر
امیران سپاه شام سرداران خون آشام
شما را مردگانی زنده می بینم
خدایان شما را بنده می بینم
شکم ها از حرام آکنده می بینم
چرا ای مردمان گریه از جا برنمی خیزید
حسینم از نفس افتاد
تنها اشـک میریزید
حسینم تشنه لب جان داد
آیا برنمی خیزید
بپاخیزید
بتی دیگر فرو ریزید
الا ای شهر خاموشان بپاخیزید
بپاخیزید و کاخ ناخدایان را فرو ریزید
امان از خشم زینب چون که حد بگذرد
کجا این قوم ظالم جان سالم می برد
امان از آه مظلومان
که از آهی بلاخیزد
اگر دستی فراز آید
اگر اشکی فرو ریزد، فرو ریزد، فرو ریزد

کسی با چشم عبرت بنگرد، بنگرد
خدا از ظلم ظالم نگذرد، نگذرد
خدا از حرمت خون شهیدان نگذرد، نگذرد، نگذرد
بپاخیزید بتی دیگر فرو ریزید
خروشی زن چنان تندر
بر آن نامردمان زینب
صدای خنده می آید
بخوان زینب
حیا در چشم این نامردمان مرده
عصای معجز پیغمبران را موریان خورده
نوای ربنا از
گوش رگ های صدا رفته
چه کردید ای مسلمانان
که خاری در گلوی
بینوا رفته
که رحم از بین ما رفته
حسینم تشنه لب جان داد، جان داد
آیا برنمی خیزید
بپاخیزید بتی دیگر فرو ریزید
الا ای شهر خاموشان بپاخیزید
بپاخیزید و کاخ ناخدایان را فرو ریزید
الا ای شهر خاموشان بپاخیزید
بپاخیزید و کاخ آل سفیان را فرو ریزید
امان از خشم زینب چون که حد بگذرد، بگذرد
کجا این قوم ظالم جان سالم می برد، می برد
امان از آه مظلومان
که از آهی بلا خیزد
اگر دستی فراز آید
اگر اشکی فرو ریزد، فرو ریزد، فرو ریزد
کسی با چشم عبرت بنگرد، بنگرد
خدا از ظلم ظالم نگذرد، نگذرد
خدا از حرمت خون شهیدان نگذرد، نگذرد، نگذرد
بپاخیزید بتی دیگر فرو ریزید
کجا ای قوم بی تدبیر از این بیراهه برگردید
زن و مرد و جوان و پیر از این بیراهه برگردید
شما سرگشتگان خسته از تکرار
از تکرار این تقدیر بی تغییر
از این بیراهه برگردید
اگر قحطی فراوان شد فراط از غم پریشان شد
شما کردید
اگر دریا بیابان شد اگر خشمی خروشان شد
شما کردید
قدی خم شد
ستون آسمان لرزید
یکی کم شد
عمود خیمه خورشید
علم افتاده تر از دست و دست از مشک خالی تر
صدای یا اخی آمد
ستون خیمه ها لرزید
عمود آهنین بر فرق ما آمد
ندایش در فراسوی زمان پیچید
اگر از اسب افتادی
بمان بر اصل خود باقی
اگر از اسب افتادی
بمان بر اصل خود باقی
اگر دستی ز تن افتاد فدای ساعد ساقی
سری بر منبر نی شد ز نی بشنو حکایت ها
بخوان از هفت بند نی
حدیث آن شکایت ها
عطش گل کرد و یاران را
ز حد بگذشت مشتاقی لب بحر فنا ساقی
صلا می زد هوالباقی
اگر سر بر سر نی شد
چه باک از مشق مشتاقی
اگر دستی ز تن افتد فدای ساعد ساقی
سری بر منبر نی شد ز نی بشنو حکایت ها
بخوان از هفت بند نی
حدیث آن شکایت ها

همه توضیحات ...