نظام آموزشی ناکارآمد

Mojgan Kamran
Mojgan Kamran
یک نوشته از دوازده سال پیشامروزخواندمش༺༺༺༻༻༻لعنت به این نظام بیخود آموزش وپرورش ما که کور میکنه خلاقیت ونابود می ...
یک نوشته از دوازده سال پیش
امروزخواندمش

༺༺༺༻༻༻
لعنت به این نظام بیخود آموزش وپرورش ما که کور میکنه خلاقیت ونابود میکنه استعدادها وبه گند میکشه احساسات رو وبی انگیزه میکنه کودکان ونوجوونها وحتی من مادر رو که روزی هم معلم بودم.
امید از مدرسه اومده بود باشوق به من گفت که مامان طرح یه داستان توی ذهنمه.من بهش گفتم آفرین عزیزم.توبگو من برات تایپ میکنم ولی تا تکالیفشو انجام داد؛خسته بودو حوصله ی گفتن داستانشو نداشت.یه روزمیگه طرح درست کردن یه چیزی رو داره ولی تکالیفش نمیذارن.من بیزارم از آموزش وپرورشی که بر پایه ی اصول درست روانشناسی بنیاد نشده واصول مدرسه رو والدینی میسازن که ازحالا بچشون روتوی 100 نفر اول کنکور میبینن.بچه ای که هنوز ابتداییه وبایدکودکیشو بگذرونه.من بیزارم ازآموزش وپرورشی که از اون همه پرحرفیش وشعارهاش فقط به تعطیلی پنج شنبه هاش خوب عمل کرده.میگن امتحانی درکار نیست.....امید دیروز یه برنامه ی امتحانی آورده خونه....میگن نمره ای وجودنداره وملاک نیست....معلم امید زیر نمره ی امتحان ریاضیش نوشته امیدوارم بادقت بیشتر نمره ی بهتری بگیری......من میگم.معلم بیشعور نگاه کن ببین اونهایی روکه درست نوشته وبگو
آفرین که از 14 تا سؤال 10تاشو تونستی جواب بدی امیدوارم بتونم بهتر بهت آموزش بدم تا دفعه ی بعد بیشتربلد باشی.....
انگیزه بدید.....بذارید حالا که مجبوریم تو این خراب شده زندگی کنیم حداقل انگیزه برای نفس کشیدن داشته باشیم.
وقتی من برگشتم برنامه های امید وانجام تکالیفش رو مختل کردم.شنبه با تکلیف ناقص رفت مدرسه ولی هادی برای معلم توضیح داد که برای یکشنبه انجام خواهد داد...وقتی معلم علت رو از امید پرسید؛امید راستش روگفت وگفت من بازی کردم ونرسیدم انجام بدم.......میتونید حدس بزنید که دراین نظام آموزشی مزخزف درقبال شنیدن چنین راستهایی عکس العمل ها چی میتونه باشه.ولی من به امید افتخار میکنم وازداشتن پسری صادق به خودم میبالم.امروز نذاشتم بره مدرسه.میخواستم تمام وقتمو باامیدم بگذرونم.با خودم گفتم گور بابای مدرسه ودرس وامتحان...هرچند مشغول انجام تکالیف عقب افتاده است ولی با هم بودیم.وبازبهش افتخار میکنم که شرایط روهرچندتأسف باردوست داره وصبح ها با خوشحالی کودکانه به مدرسه میره........تصمیم داشتم برم مدرسه بامعلمشون حرف بزنم ولی خودشون زنگ زدن وگفتن میخواد منو ببینه....فقط دعاکنید دعوام نشه.
یه تیکه ی قلبمو که خودم به زور کندم چون اینجاداشتن نابودش میکردن.خداکنه نذارن مجبورشم امیدروهم بفرستم چون دیگه طاقتشو ندارم.ببخشید بی پرده زیاده گویی کردم.
23 October 2011

همه توضیحات ...