هستی عریان : حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر ...‌ دفتر ششم مثنوی ، قسمت ۱۶

Hastiye Oryan
Hastiye Oryan
حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر ...‌ دفتر ششم مثنوی ، قسمت ۱۶شرح مثنوی مولوی توسط پیرجان ...
حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر ...‌ دفتر ششم مثنوی ، قسمت ۱۶
شرح مثنوی مولوی توسط پیرجان
#پیرجان #

داستان پیر چنگی کی در عهد عمر رضی الله عنه از بهر خدا روزبی‌نوایی
چنگ زد میان گورستان ، دفتر اول مثنوی ، قسمت ۱(مبحث مرگ )
هستی عریان : داستان پیر چنگی کی در عه...

حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر ...‌ دفتر ششم مثنوی ، قسمت۱۲
توضیحاتی در قبال نیهیلیسم
هستی عریان : حکایت آن پادشاه و وصیت ک...

بحث کردن آن سه شه‌ زاده در تدبیر آن واقعه

رو به هم کردند هر سه مفتتن   هر سه را یک رنج و یک درد و حزن
هر سه در یک فکر و یک سودا ندیم   هر سه از یک رنج و یک علت سقیم
در خموشی هر سه را خطرت یکی   در سخن هم هر سه را حجت یکی
یک زمانی اشک‌ریزان جمله‌شان   بر سر خوان مصیبت خون‌فشان
یک زمان از آتش دل هر سه کس   بر زده با سوز چون مجمر نفس
دفترششم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۱۱

مقالت برادر بزرگین

آن بزرگین گفت ای اخوان خیر   ما نه نر بودیم اندر نصح غیر
از حشم هر که به ما کردی گله   از بلا و فقر و خوف و زلزله
ما همی‌گفتیم کم نال از حرج   صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
این کلید صبر را اکنون چه شد   ای عجب منسوخ شد قانون چه شد
ما نمی‌گفتیم که اندر کش مکش   اندر آتش هم‌چو زر خندید خوش
مر سپه را وقت تنگاتنگ جنگ   گفته ما که هین مگردانید رنگ
آن زمان که بود اسپان را وطا   جمله سرهای بریده زیر پا
ما سپاه خویش را هی هی کنان   که به پیش آیید قاهر چون سنان
جمله عالم را نشان داده به صبر   زانک صبر آمد چراغ و نور صدر
نوبت ما شد چه خیره‌سر شدیم   چون زنان زشت در چادر شدیم
ای دلی که جمله را کردی تو گرم   گرم کن خود را و از خود دار شرم
ای زبان که جمله را ناصح بدی   نوبت تو گشت از چه تن زدی
ای خرد کو پند شکرخای تو   دور تست این دم چه شد هیهای تو
ای ز دلها برده صد تشویش را   نوبت تو شد بجنبان ریش را
از غری ریش ار کنون دزدیده‌ای   پیش ازین بر ریش خود خندیده‌ای
وقت پند دیگرانی های های   در غم خود چون زنانی وای وای
چون به درد دیگران درمان بدی   درد مهمان تو آمد تن زدی
بانگ بر لشکر زدن بد ساز تو   بانگ بر زن چه گرفت آواز تو
آنچ پنجه سال بافیدی به هوش   زان نسیج خود بغلتانی بپوش
از نوایت گوش یاران بود خوش   دست بیرون آر و گوش خود بکش
سر بدی پیوسته خود را دم مکن   پا و دست و ریش و سبلت گم مکن
بازی آن تست بر روی بساط   خویش را در طبع آر و در نشاط
دفترششم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۱۲

ذکر آن پادشاه که آن دانشمند را به اکراه در مجلس آورد
و بنشاند ساقی شراب بر دانشمند عرضه کرد ساغر پیش
او داشت رو بگردانید و ترشی و تندی آغاز کرد شاه ساقی
را گفت کی هین در طبعش آر ساقی چندی بر سرش کوفت
و شرابش در خورد داد الی آخره

پادشاهی مست اندر بزم خوش   می‌گذشت آن یک فقیهی بر درش
کرد اشارت کش درین مجلس کشید   وان شراب لعل را با او چشید
پس کشیدندش به شه بی‌اختیار   شست در مجلس ترش چون زهر و مار
عرضه کردش می نپذرفت او به خشم   از شه و ساقی بگردانید چشم
که به عمر خود نخوردستم شراب   خوشتر آید از شرابم زهر ناب
هین به جای می به من زهری دهید   تا من از خویش و شما زین وا رهید
می نخورده عربده آغاز کرد   گشته در مجلس گران چون مرگ و درد
هم‌چو اهل نفس و اهل آب و گل   در جهان بنشسته با اصحاب دل
حق ندارد خاصگان را در کُمون   از می احرار جز در یشربون
عرضه می‌دارند بر محجوب جام   حس نمی‌یابد از آن غیر کلام
رو همی گرداند از ارشادشان   که نمی‌بیند به دیده دادشان
گر ز گوشش تا به حلقش ره بدی   سر نصح اندر درونشان در شدی
چون همه نارست جانش نیست نور   که افکند در نار سوزان جز قشور
دفترششم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۱۳

دیدن ایشان در قصر این قلعه‌ی ذات الصور
نقش روی دختر شاه چین را و بیهوش شدن
هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کی
این صورت کیست

سایه‌ی رهبر به است از ذکر حق   یک قناعت به که صد لوت و طبق
دفتر ششم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۱۶

تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
[email protected]
وبسايت ما / Website
www.hastiyeoryan.com
فيسبوک / Facebook
Facebook: Hastiye-Oryan-416941478440228
فيسبوک / Facebook
Facebook: hastiye.oryan
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
SoundCloud: hastiye-oryan
تلگرام / Telegram
https://t.me/hastiyeoryan
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
https://t.me/hastiye_oryan
اینستاگرام / Instagram
Instagram: hastiye_oryan

همه توضیحات ...