ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی | شعرخوانی غزل هوشنگ ابتهاج(سایه)

Niloofaraneh
Niloofaraneh
امروز نه آغاز و نه انجام جهان استای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیریدانی که رس ...
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است

آبی که برآسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است

دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است

دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است

روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی است درین سینه که همزاد جهان است

از داد و داد آن همه گفتند و نکردند
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است

خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است

امیرهوشنگ ابتهاج(سایه)

دکلمه: نیلوفر آشفته

پیج اینستاگرام:
instagram.com/niloofaraneh1177

همه توضیحات ...