روانشناسی اگزیستانسیال؛ دکتر حسین دباغ؛ قسمت دوم

شرح آرزومندی
شرح آرزومندی
جلسه دوم: چخوف درست می گفت که آدمیان بهتر خواهند شد اگر به آنها نشان دهیم شبیه چه چیزی هستند. برای درک هر چه بهتر خودمان، در این ...
جلسه دوم: چخوف درست می گفت که آدمیان بهتر خواهند شد اگر به آنها نشان دهیم شبیه چه چیزی هستند. برای درک هر چه بهتر خودمان، در این جلسه به یکی از مفاهیم وجودی که به شکل روزمره با آن سر و کار داریم می پردازیم؛ یعنی مفهوم اضطراب. از استعاره منطوی در مفهوم اضطراب به مثابه نیرو آغاز می کنیم و سپس به انواع اضطراب می پردازیم. رولو می، روانشناس اگزیستانسیال آمریکایی، اضطراب را بر دو قسم می دانست: اضطراب نرمال (طبیعی) و اضطراب اگزیستانسیال (وجودی). اضطراب نزد رولو می به مثابه نیرویی است که به سمت ما می‌آید، هجوم می آورد و چیزی را به حرکت و جنب و جوش وا می‌دارد. اصلا و اساسا شان عواطف چنین است که در بسیاری از مواقع بدون آن‌که ما خبر داشته باشیم به ما هجوم می‌آورند.
اضطراب نرمال زودگذر است و حتی نقش تکاملی و ابقایی بازی می کند. برای مثال فروید معتقد بود تمدن محصول اضطراب و ترس اولیه ما آدمیان است. از طرف دیگر، در اضطراب اگزیستانسیال، فرد به تعبیر رولو می با خودش به نوعی تعارض می رسد. اگر فرض کنیم ما با دو «خود» روبرو هستیم، در اضطراب اگزیستانسیال این دو «خود» با یکدیگر گلاویز می‌شوند به طوری که گویی یک شان از وجود ما علیه شان دیگر وجود ما شورش می‌کند و آن را بیگانه می‌ خواند. فروید هم معتقد بود وقتی یک خود خواسته ای غیرمنطقی از خود دیگری مطرح می کند فرد دچار اضطراب می شود. در حقیقت، در فرد مضطرب گویی یک خودبیگانگی موج می زند؛ وجود فرد دوپاره می شود و بیگانه ای به جای خویشتن می نشیند.
احوال اگزیستانسیال عموما به نحو غیرآگاهانه در درون ما ریزش می کند و آن چنان در وجود ما مقیم می شود که با وجود ما یکی می شود. این معنای از اضطراب را نمی توان با ترس یکی گرفت. به همین جهت، اضطراب اگزیستانسیال را می توان طور دیگری هم معنا کرد: یک معنا را می توان به اسطوره آدم و حوا برگرداند و اینکه آدم از وقتی وجود پیدا کرد وجودش با اضطراب پیوند می خورد و سرشتش با اضطراب آمیخته می شود. معنای دیگر اضطراب وجودی با «مرگ» و «زوال» و «نیستی» و «عدم» عجین شده است. ما آدمیان روز به روز تجربه زوال داریم و دیگر آن آدم پیشین نیستیم. درست به همین معناست که کیرکگور اضطراب را ترس از هیچ می دانست و تیلیش بنیان اضطراب را در اگاهی وجودی از نیستی خلاصه می کرد.
برای درمان اضطراب رجوع به تعالیم فیلسوفان یونان (رواقیون و اپیکوریان) کارگشا خواهد بود. این فیلسوفان معتقد بودند آنچه ما را آزار می دهد خود وقایع نیستند، احساس و نظر ما درباره آنهاست. همچنین ما را دعوت می کردند تا به مفهوم رضایت (اتاراکسیا) و سادگی روی بیاوریم. نیچه درست می گفت که فیلسوفان طبیبان فرهنگ اند. ما محتاج فلسفه درمانی هستیم تا درست تفکر کردن را بیاموزیم. بسیاری از اضطراب های ما آدمیان ناشی از درست فکر نکردن است. تمرین های آمده در رفتار درمانی شناختی (CBT) نیز از اهمیت زیادی در این زمینه برخوردار است.

دوستان عزیز، لطفا برای حمایت از ما، سابسکرایب کنید

همه توضیحات ...