وطنم کجاست؟ رفتیم به خانه‌ای که ۲۴ سال در آن زندگی کردم

قصه های مجید
قصه های مجید
بعد از چهار سال رفتیم به خانه‌ای که ۲۴ سال در آن زندگی کردم. خانه‌ای که هر گوشه‌اش خاطره‌اس.یادمه ده سال پیش وقتی برای اولین ...
بعد از چهار سال رفتیم به خانه‌ای که ۲۴ سال در آن زندگی کردم. خانه‌ای که هر گوشه‌اش خاطره‌اس.
یادمه ده سال پیش وقتی برای اولین بار با آناستاسیا سفر را شروع کردیم، به خودمون گفتیم، باید جایی را برای زندگی پیدا کنیم که از همه نظر عالی باشه، جایی که واقعا احساس کنیم در خانه هستیم. جایی که از همه نظر امنیت داشته باشیم و خیالمون از هر جهت راحت باشه. اما هرچه رفتیم و رفتیم چنین جایی پیدا نکردیم. هرجایی مشکلی داشت، بعضی جاها مشکلش بیشتر بود و بعضی جاها کمتر. جایی آب و هوای خوب داشت، اقتصاد خوب نداشت. جایی اقتصاد خوب داشت، اما آب و هوای خوبی نداشت، جایی نه اقتصاد داشت، و نه آب و هوای پاک، اما به جاش مردم مهربانی داشت. جایی دولت خوب نداشت، آزادی نداشت، هوای پاک نداشت. جایی بیش از حد گرم بود و جای دیگه بیش از حد سرد بود. خلاصه هیچ جایی را نتونستیم پیدا کنیم که کامل باشه. چیزی هم که برای ما جالب بود، اینه که هر جایی رفتیم مردم آنجا محل تولدشان را بهترین جای دنیا می‌دونستند، حتی با همه مشکلاتی که داشت، خوراکی‌هایشان را خوشمزه‌ترین می‌دونستند، و بعضی‌ها طبیعتشون را هر چند که خشک و بی آب و علف بود، اما باز هم بهترین می‌دونستند، به فرهنگ و تاریخشان می‌نازیدند و به وطنشون افتخار می‌کردند و نژادشان هم بهترین نژاد دنیا حساب میکردند.
من هم قبلا دقیقا همینطوری بودم، فکر می‌کردم وطنم بهترین جای دنیاست، میگفتم اصفهان نصف جهانه. اما هر چی بیشتر و بیشتر سفر کردم، هر چی بیشتر دنیا و مردمان دیگه را دیدم، و هرچی بیشتر با خودم آشنا شدم، فهمیدم  که نه، اصفهان نصف جهان نیست، و اصلا من در این دنیا وطنی ندارم. من متعلق به این دنیای پر از رنج و بدبختی نیستم. وطن اصلی من جایی است ابدی، پر از شادمانی و دانش.
این به خاطر منیت کاذب ماست که  در مرحله اول فکر می‌کنیم این بدن هستیم، و در مرحله دوم به همه چیزهایی که به این بدن مربوط میشن وابسطه می‌شیم و به آنها علاقه پیدا می‌کنیم . اینکه اسم من مجید هست، مرد هستم، ایرانی هستم، همه اینها مربوط میشن به این بدن و به محض اینکه این بدن را ترک کنم، همه اینها هم تغییر می‌کنند.
همچنین این به خاطر منیت کاذب ماست که ما ملتی را خوب یا بد میدونیم. یا مثلا نژاد خودمون را برتر می‌دانیم. وقتی به این حقیقت برسیم که همه موجودات روح هستند، از ریزترین که حتی نمیشه با چشم دید تا بزرگترینشون، آنوقت دیگه همه در جلوی چشم ما برابر میشن.

زمان ضبط ویدیو: اول تابستان

موسیقی:
سه تاراستاد محمد رضا لطفی، بیات اصفهان، کنسرت ترکیه
هم نوایی در خلوت، اجرای خصوصی پرویز یاحقی، جلیل شهناز و امیرناصر افتتاح

داستان آشنایی ما - قسمت اول
چطوری با هم آشنا شدیم؟ - قسمت اول

داستان آشنایی ما - قسمت دوم
داستان آشنایی من و آناستاسیا - قسمت د...

خانه ما در روسیه:
خانه 24 متری من در روسیه | اگر شما جا...

یک روز ما از صب تا شب:
از صبح تا شب چکار میکنیم تو خونه؟ یک ...

سفر به روستای روسی تاتاری
روستایی که همه گیاهخواراند | In this ...

کانال تلگرام:
https://t.me/ghessehaye_majid

کانال های دیگر ما:
چی بپزم؟ - دستور خوراکی های گیاهی
chibepazamveg

زندگی آگاهانه ما
zendegiagahane

همه توضیحات ...