مهوش و آفت، نمایندگان موسیقی عامیانه

Zand.Lotfalikhan
Zand.Lotfalikhan
ترانه های عامیانه، مردمی، کوچه و بازار  با نام دو زن خواننده در یادها زنده می شود. مهوش و آفت. مهوش از نخستین زنان کافه های ...
ترانه های عامیانه، مردمی، کوچه و بازار  با نام دو زن خواننده در یادها زنده می شود. مهوش و آفت. مهوش از نخستین زنان کافه های ساز زن ضربی با محبوبیتی کم نظیر در دوران کوتاه زندگی و مشایعتی کم نظیرتر پس از مرگ. آفت نام یافته و محبوب پس از رقیبش مهوش با مرگی در خاموشی و سکوت بدون حضور یاران وفادار.
امسال شصت سال از مرگ مهوش و ده سال از درگذشت آفت می گذرد.
مهوش بدون تردید چهره شناخته شده ای برای نسل جوان امروز نیست ولی جوانان قدیم اعم از روشنفکر و عامی همه او را می شناختند و ترانه هایش را زمزمه می کردند. زمزمه های روشنفکران اما در همان کافه های شبانه و در میان کلاه مخملی ها بود. در مجالس رسمی روزمره این گونه ترانه ها را بد و مبتذل می خواندند. ترانه هائی که به گفته مرتضی احمدی از پیش کسوتان پیش پرده خوانی در ایران و از بازیگران بعدی تئاتر و سینما تا اواخر دوره قاجار به نمایش های شادی آور شهرت داشت که ویژه خانواده های اشرافی بود و بعدها به خانه مردم عادی نیز در مجالس عروسی و ختنه سوران سرایت کرد و به نمایش های تخت حوضی یا رو حوضی شهرت یافت.
«گفتم ای یار، چه لوس و خنکی، گفت زکی/ گفتم ای شوخ عجب بی نمکی، گفت زکی/
گفتمش شیفته توست رجب، گفت عجب/ گفتم اندر نظرش چون مَلَکی، گفت زکی/
در این نوع ترانه ها اما چه چیزی نهفته است که مردم را به سوی خود جلب می کند؟
مهرداد درویش پور جامعه شناس مقیم سوئد از نوعی همزاد پنداری سخن می گوید:
واژه ها یا معانی که در ترانه های عامیانه به کار می رود بخشی از تجربه زندگی روزمره مردم است. حتی زبان و نوع بیان آن را به اصطلاح عامیانه نوعی خاکی بودن می دانند. نگاه کنید به ترانه های آغاسی یا آفت و غیره..بسیاری از این ها در اذهان عمومی ترانه های مبتذل شناخته می شوند ولی در عین حال بازتاب بخشی از زندگی هستند، بخشی از فرهنگ مردم که الزاما به کیفیت آن نمی اندیشند بلکه به خاطر همان همزاد پنداری آن را از آن خود می دانند.
حوض های خانه های قدیمی با تخته هائی که بر روی آن می نهادند در واقع صحنه نمایش های روحوضی بود.با انقلاب مشروطه و روی آوردن مردم به سوی تجدد و تبدیل خانه ها به آپارتمان های مسکونی، دیگر از ترانه های روحوضی خبری نبود. ترانه های عامیانه همراه با خوانندگانش از روی حوض به کافه های خیابان لاله زار کوچ کردند و نام تصنیف بر روی آن گذاشتند.تصنیف سازانی که شاعران به آنان با دیده تحقیر می نگریستند. ایرج میرزا در عارفنامه اش خطاب به عارف می گوید که تو شاعر نیستی تصنیف سازی.کافه های شبانه محل رشد و نمو زنانی چون مهوش و آفت و شهپر و روح پرور بود. صدرالدین الهی نویسنده و روزنامه نگار مقیم آمریکا اما از جوانی یاد می کند که از بنیانگذاران این نوع ترانه ها بوده است: یکی از قدیمی ترین خوانندگان این نوع ترانه ها آقای قاسم جبلی بود. جبلی در خانه ای نزدیک خانه ما در سر چشمه زندگی می کرد. جوانی خیلی خوش قیافه و افتاده و درویش بود و تنها و مجرد. کسی که ترانه ها و آوازهای غیر معمول می خواند و لحن عربی داشت. یادم می آید که به او قاسم عرب می گفتند. او از اهالی خوزستان بود. در این کار اما زن ها به مراتب بیشتر از مردها فعال بودند. آن زمان در ایران یک نوع تفریح وجود داشت که موسیقی شب بود و در کافه هائی پخش می شد که موسیقی آوازی نداشتند.یک نوع موسیقی سبک بشکن و بالا بنداز بود که زن ها بیشتر آن را اجرا می کردند.
از قضای روزگار همین بنیانگذار ترانه های عامیانه همراه با آفت بسیاری از ترانه های دو صدائی را اجرا کردند. صادق هدایت همه این ترانه ها را نماینده روح ملت و صدای درونی آنان می داند. «عموما و به خطا هنر را منحصر به مردمان برگزیده و منورالفکر تصور می کردند. حال آن که نیاز به هنر در طینت بشر به ودیعه نهاده شده است. عبدالحسین زرین کوب از هنرمندان گمنام این گونه ترانه ها می گوید که به دلائل اجتماعی خواسته اند که گمنام بمانند. این هنرمندان بی نام و نشان به زبان توده مردم سخن گفته اند. به همین جهت نیز ترانه هایشان در میان عامه مردم رواج دارد.
و این مهوش بود که به زبان توده می گفت: این ...کجه؟ و کلاه مخملی ها از پشت میزها با نگاه های مستانه و لحنی مستانه تر می پرسیدند: کی میگه کجه؟ و مهوش با همان لوندی های خاص زنانه پاسخ می داد: مادر شوهر. دشمنته. دکتر الهی از شهامت و جسارت این زنان می گوید: کار مهم آن ها جراتشان در تجاوز از مرز عفت و عصمت بود.خجالت نمی کشیدند از به کار بردن کلماتی که ادبی نبود. خیلی با مردم ارتباط برقرار می کردند. سرگذشت آفت با نام اصلی ملوک آغور هم شباهت هائی به مهوش دارد.او هم در کودکی پدرش را از دست می دهد و با وجود سن کم برای گذران زندگی خود و مادرش در کارخانه ای مشغول به کار می شود.مادر هم به او وفا نمی کند و به جهان دیگر می شتابد. دائی آفت اما از هنر و استعداد و علاقه او با خبر بود. با کمک اوست که آفت در ابتدا به تئاتر پارس می رود و میان پرده خوانی می کند و سپس سر از کافه های لاله زار در می آورد.«صد دفعه گفتم بابا جون بگیر منو/ دارم میفتم بابا جون بگیر منو/حالم خرابه بابا جون بگیر منو/مست شرابم امشب/ خیلی خرابم امشب/
سیمین بهبهانی در گفت و گوئی می گوید:این که مهوش بتواند با هنر عامه اش خود را به بالاترین مکان از شهرت و محبوبیت برساند قابل تحسین است. متاسفانه بیشتر مردم گذشته او را با دیده تحقیر می نگرند. من دلم برای فقرا نمی سوزد برای این که آن ها به هر حال در جامعه احترامی دارند ولی کسانی با گذشته مهوش محکوم به گناه کاری هستند، حتی وقتی که به جائی برسند و برای خویش شهرت و آوازه ای بیابند. کسی که روحش را می فروشد صدها درجه از کسی که تنش را می فروشد گناه کارتر و حقیرتر است.
این صدای درونی ملت که به زبان توده مردم سخن می گفت چرا از سوی روشنفکران پس زده می شد و آن را تنها مختص جمع قلیلی می دانستند که اصلا اندک هم نبودند؟ :
الهه خوشنام
روزنامه‌نگار حوزه فرهنگ و هنر

همه توضیحات ...