شنل قرمزی : تلخ اما واقعی

deep stories
deep stories
14.3 هزار بار بازدید - 4 هفته پیش - حمایت مالی اختیاری از کانال
حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز
Patreon: deeppodcastiran
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
:music by
@incompetech_kmac   Kevin MacLeod
@ScottBuckley  
under Creative Commons Attribution: https://creativecommons.org/licenses/...
___________________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرح‌های استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
[email protected]
ـــــــــــــــــــ
داستان شنل قرمزی : تلخ اما واقعی!
همه ما در کودکی داستانهای شیرین و جذابی شنیدیم. این داستانها به قدری ساده بودن که هیچوقت فکر نکردیم منشاشون از کجاست؟ اولین بار چه کسی اومد و مثلا فلان داستان رو تعریف کرد؟ آیا اصلا ریشه‌ای در تاریخ داشتن یا نه!؟
یکی از این داستانهای معروف، داستانِ شنل قرمزیه. اثر برادرانِ گریم که در سراسرِ دنیا برای کودکان تعریف میشه. اما این داستان هم مثلِ سایرِ قصه های کودکانه، ریشه در تاریخ داره. یک تاریخی که بر خلافِ داستانش، چندان شیرین نیست.
ولی قبل از اینکه به منشا داستانِ شنل قرمزی بپردازیم، یکبار این داستان رو با هم مرور کنیم.
یک روز مادر شنل قرمزی، یک سبد پر از خوراکی بهش میده و ازش میخواد به دیدارِ مادربزرگش بره. مادربزرگ حالش خوب نیست و اون طرف جنگل زندگی میکنه. مادر به شنل قرمزی میگه وقتی از جنگل عبور میکنی، حواست باشه که با غریبه ها صحبت نکنی.
در مسیر یک گرگ رو میبینه، گرگ به شنل قرمزی میگه کجا میری و چی تویه سبد داری.
شنل قرمزی هم به گرگ اطمینان میکنه و همه چیز رو بهش میگه.
گرگ با یک رفتارِ دوستانه، نظرِ شنل قرمزی رو به خودش جلب میکنه. اون به شنل قرمزی میگه، واسه چی اینقدر عجله داری. این جنگل خیلی قشنگه. هوا هم که خوبه همین اطراف یه قدمی بزن و بعدا برو پیشِ مادربزرگ.
شنل قرمزی هم که به گرگ اطمینان کرده میگه باشه.
اون شروع میکه به چیدن گلها و چند ساعتی رو در جنگل میمونه.

گرگ هم از این فرصت استفاده میکنه و خودش رو به کلبه مادربزرگ میرسونه. اون میدونه مادربزرگ مریضه و کسی پیشش نیست. گرگ واردِ کلبه میشه و مادربزرگ رو درسته قورت میده.
بعد هم لباسهای مادربزرگ رو میپوشه و سرجاش میخوابه. صبر میکنه تا شنل قرمزی سر برسه و اون رو هم بخوره.
شنل قرمزی به خونه مادربزرگ میرسه و میبینه مادربزرگش با یه ظاهرِ عجیب و غریب روی تخت خوابیده. شنل قرمزی با تعجب میگه:
وای مادربزرگ چرا گوشات اینقدر بزرگ شده. چه دستای بزرگی داری.
گرگ همونجا بلند میشه و شنل قرمزی رو هم میبلعه.
بعد  وقتی سیر میشه، بر میگرده رو تخت تا یه چرتی بزنه.
صدای خر و پفِ گرگ به قدری بلنده که یک هیزم شکن از اونجا رد میشه و به این سر و صدا شک میکنه. هیزم شکن واردِ کلبه میشه و با تعجب به گرگ و اون شکمِ گنده‌اش نگاه میکنه. متوجه میشه که گرگ یکی رو خورده.
هیزم شکن یک قیچی بر میداره و شکم گرگ رو پاره میکنه شاید که هنوز کسی که در شکمِ گرگ هست، زنده باشه.
ناگهان شنل قرمزی و مادربزرگ، هر دوشون صحیح و سالم از شکمِ گرگ میان بیرون.
اونا شکمِ گرگ رو پر از سنگ میکنن و بعد هم شکمش رو میدوزن. زمانیکه گرگ از خواب بیدار میشه، میبینه بدنش سنگین شده و نمیتونه حرکت کنه. گرگ همونجا روی زمین میافته و میمیره.
هیزم شکن، پوستِ گرگ رو از بدنش جدا میکنه تا نمادی از پیروزیش باشه. مادربزرگ هم خوراکی هایی که شنل قرمزی آورده رو میخوره و حالش بهتر میشه.
زمانیکه که همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشه، شنل قرمزی به مادربزرگ میگه:
« از الان تا آخرِ عمرم هیچوقت دیگه تنها در جنگل قدم نمیزنم. مگر اینکه مادرم اجازه بده »
ـــــــــــــــــــــــ
در نسخه برادرانِ گریم ، وقتی داستان تموم میشه ما باز هم یک گرگ رو میبینیم که اینبار شنل قرمزی ، با تجربه‌ای که به دست آورده، گرگ رو به سمتِ یک رودخونه میبره و کاری میکنه که گرگ خودش رو داخل آب بندازه و غرق بشه.
ــــــــ
به طور کلی داستانهای قدیمی یک تمِ خشنی داشتن که بچه بترسه و به حرف پدر و مادرش رو گوش کنه. همیشه یک وحشتی از غریبه ها رو به نمایش میذاشتن. این داستانها از بچه ها میخواستن که به غریبه ها نزدیک نشن تا جونشون در امان بمونه.
شاید براتون جالب باشه بدونید که  داستانِ شنل قرمزی یک داستانِ اورجینال نیست و برگرفته از یک کتاب قدیمی تره.
کتابی به اسمِ
Le petit chaperon rouge
نوشته
Charles Perrault  
این کتاب در سالِ 1697 میلادی به چاپ رسید. این نویسنده اصلا برای بچه ها داستان نمینوشت و نسخه اولیه شنل قرمزی، در اصل یک رمان بزرگسال با تمِ روابطِ جنسی بود.
در نسخه اصلی، شنل قرمزی یک دختر بسیار زیبا و دلرباست. زمانیکه شنل قرمزی به کلبه مادربزرگ میرسه، گرگ روی تخت خوابیده و از دختر میخواد که بیاد روی تخت و کنارش بخوابه. بعد هم هر دوشون تمامی لباسهاشون رو در میارن.
در این ورژن، هیچ خبری از نجات بخش نیست. یعنی هیزم کشنی وجود نداره که سر برسه و شنل قرمزی رو نجات بده. زمانیکه گرگ، کارش رو انجام میده، شنل قرمزی رو تکه پاره میکنه و میخوره.
آقای پِرو داستانش رو با این جملات به پایان میرسونه:
« دخترِ زیبای داستانِ ما نباید با غریبه ها صحبت میکرد. اگر هم مجبور باشه این کار رو بکنه، در نهایت تبدیلِ به شامِ گرگ میشه. من اینجا گفتم گرگ، اما گرگهای مختلفی در جهان وجود داره. بعضی از گرگها، خوشتیپ و آروم و مودب و غیر قابل پشبینی هستن. گرگهایی که به دنبال زنهای جوان در خیابانها راه میافتن و متاسفانه همین گرگهای باوقار که خطرناکترین نوعِ گرگ به شمار میرن.»
این داستان همچنان یکی از قوی‌ترین قصه پردازی ها ر
4 هفته پیش در تاریخ 1403/03/06 منتشر شده است.
14,349 بـار بازدید شده
... بیشتر